خاطره - صفحه 2

آخرین اخبار:
خاطره
انتشار به مناسبت سالگرد رحلت سید آزادگان حاج آقا ابوترابی

بخشش در «دقیقه نود»، خاطره ‌ای از آزاده ایلامی

آن زمان وجود رادیو خیلی ارزشمند بود، چون اخبار و اطلاعاتی که از ایران و از پیروزی رزمندگان اسلام به گوش می‌رسید به مثابه خون تازه‌ای بود که به رگ‌های کم جان اسرا حیات تازه می‌بخشید... در ادامه خاطره ‌ای از آزاده شهید «صارم طهماسبی» از نحوه قایم کردن رادیو در اردوگاه توسط اسرا با هدایت حاج آقا ابوترابی برگرفته از کتاب ساعت به وقت بغداد را بخوانید.
خاطرات شفاهی جانبازان

هنگام تشییع جنازه، پرستار متوجه نفس کشیدن من شد

جانباز ۲۵ درصد «علی خانبابایی» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «دکتر گفت ایشان شهید شده است و به سردخانه منتقلش کنید. صبح فردا قبل از اعزام به ارومیه برای تشییع جنازه، پرستار متوجه نفس کشیدنم می‌شود و ...»
خاطرات شفاهی جانبازان

اگر می‌دانستند پاسدارم، بی‌درنگ شلیک می‌کردند

جانباز ۲۵ درصد «عبدالله ایازی» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «زمانی که برای منزلم در روستا اراق خرید میکردم گروه‌های معاند آن را به همراه خراج می‌گرفتند و اگر می‌دانستند پاسدارم بی درنگ به من شلیک می‌کردند و ...»
برشی از کتاب روایت عشق؛

قبل از شهادت شبیه شهیدان شده بود

همرزم شهید «بسطامی» می‌گوید: پس از چند روز، چنان با وی انس گرفتم و به دام مهرش افتادم که حاضر نبودم حضور در کنارش را با تمام دنیا معاوضه کنم. از نگاهش پیدا بود که شهادت در انتظار اوست و برایش لحظه شماری می‌کند، او قبل از شهادت شبیه شهیدان شده بود و این را من ماه‌ها قبل از عروج او حس می‌کردم.
خاطره ای از همرزم «شهید مجید سلیمی»

عکس دونفره ای که سه نفره شد

برادر مجتبی حاج محمدی درباره شهید مجید سلیمی چنین نقل می کند: «آن دو جلوی پتوی وسط چادر نشستند و من پشت پتو قایم شدم. همین که دکمه شاتر دوربین فشار داده شد، سرم را از لای پتو بیرون آوردم و عکس دونفره شان را سه‌نفره کردم.»

ماجرای هوشیاری به وقت شب

شهید «مظفر استجلو» یک شب در منطقه شلمچه، هنگام گشت‌زنی متوجه حرکت مشکوکی شد. با هوشیاری تمام، نیروهای دشمن را شناسایی کرد. ادامه ماجرا را مطالعه کنید.
مصاحبه با جانباز ۶۰ درصد «سیفعلی نصیری»

سرنوشت ما در راه پاسداری از وطن است و چه سرانجامی بهتر از شهادت

جانباز سرافراز «سیفعلی نصیری» درباره نحوه جانبازی‌اش روایت می‌کند: «لباس نظامی پوشیده بودیم و خانواده هایمان می‌ دانستند سرنوشت ما در راه پاسداری از وطن است و چه سرانجامی بهتر از شهادت هست. من و همه رزمندگان علاقه خاصی به وطن داشتیم و نمی‌خواستیم یک وجب خاک به دشمن بدهیم.»

باید سنگرها را پر کنیم

شهید «حسینعلی افشاری» از برادر خود چنین می‌گوید: یک ‌روز به خانه بازگشت و وقتی از اوضاع کار و بازار پرسیدیم، با شور انقلابی پاسخ داد: «بازار را رها کردم و برای رفتن به جبهه آمدم. الان دیگر پول و بازار به درد نمی‌خورد. ما به درد جبهه می‌خوریم و باید سنگرها را پر کنیم.»
خاطراتی از شهید جان‌نثاری:

لباس رزمش را لباس دامادی می‌دانست

خواهر شهید «محمدحسین جان‌نثاری»، در خاطراتی از برادری می‌گوید که لباس رزمش را لباس دامادی می‌دانست و با لبخند، خانواده را به حمایت از انقلاب سفارش کرد.

ماجرای شعری که همیشه بر زبان «علی اصغر» بود

مادر شهید «علی اصغر افشاری» می گوید: در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبَه صفتان زشت خو را نکشند / گر عاشقی صادقی ، ز مُردن مهراس مردار بوَد هر آنکه او را نکشند، این شعر همیشه در زبانش بود با هم خوشحال از این بودیم عاشق راه خداست و دوست دارد به هدفش برسد.  

معلمی که دلش با بچه‌های كلاس بود

مادر شهید «ایرج ستاریان» از فرزند او چنین می‌گوید: هر وقت كه میخواست به روستا برگردد چند نوع جايزه برای دانش آموزان میخريد تا به يک مناسبتی تشويق شان كند.
خاطراتی از شهید جلالی:

مهدی فراتر از یک برادر بود

برادر شهید «مهدی جلالی»، در این روایت می‌گوید: مهدی، از بچگی همیشه برایم فراتر از یک برادر بود. وقتی به یادش می‌افتم، اولین چیزی که به ذهنم می‌آید، ایمان و پایبندی‌اش به اصول دینی بود.

حلالیت به موقع یک معلم شهید

شهید معلم «ابراهیم اصغری» به موقع قبل از شهادتش از همه حلالیت طلبید. او در عملیات کربلای ۵ در دشت شلمچه شهید شیرین شهادت را نوشید.
خاطراتی از شهید رحیمی:

عطر نیایش، شمیم وصال

علی‌اکبرم اسمش که می‌آید، دلم پر می‌کشد به روزهای کودکی‌اش، به سرفه‌های بی‌امانش، به مشهد و شفای امام رضا (ع)، به جبهه و جهاد، به آن لحظه وداع آخر و به انتظاری که ۱۴ سال به طول انجامید. این‌ها را مادر شهید علی‌اکبر رحیمی با چشمانی نمناک تعریف کرد، گویی همین دیروز بود که جگرگوشه‌اش را راهی آسمان کرده است.
خاطراتی از شهید غضنفری:

اشتباه آسمانی

در دل رویدادهای جنگ تحمیلی، گاه تقدیر سرنوشت‌هایی عجیب رقم می‌زند. شهید «رحیم غضنفری»، جوان خمینی‌شهری، در عملیات فتح‌المبین به شهادت رسید، اما پیکرش به اشتباه در شهرضا به خاک سپرده شد. روایتی شنیدنی از ایثار، اشتباه آسمانی و آرامگاهی در جوار امامزاده شاهرضا(ع) را در نوید شاهد اصفهان بخوانید.
خاطراتی از شهید فاتحی:

دغدغه مردم در هر لباسی را داشت

خاطرات شهید احمدرضا فاتحی، روایتی از زندگی مردی است که خدمت به مردم را سرلوحه خود قرار داد. چه در قامت گشت ثارالله و چه در کسوت نانوا، دغدغه‌اش آسایش و رضایت مردم بود.
به مناسبت سالروز شهادت منتشر می‌شود

۳ خاطره خواندنی از شهید چراغی

چهل سال از شهادت سردار شهید «رضا چراغی» می‌گذرد؛ فرمانده شجاع و متواضع لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص) که ۲۵ فروردین ۱۳۶۲ در فکه آسمانی شد. در سالروز شهادت این فرمانده سرافراز، ۳ خاطره خواندنی از این شهید بزرگوار منتشر می‌شود.

شهیدی که غیر ممکن را ممکن کرد

تنها کسی که در مملکت می توانست غنی سازی 20 درصد اورانیوم را انجام دهد، شخص شهید «مجید شهریاری» بود ولاغیر. در ادامه خاطراتی از این شهید معزز را مطالعه کنید.
به مناسبت ماه مبارک رمضان

سفارشات قرآنی از قاری قرآن «شهید فخرالدین مهدی برزی»

شهید «فخرالدین مهدی‌برزی» متولد ۱۲ فروردین سال ۱۳۴۹ در تهران، با آغاز جنگ تحمیلی لباس رزم به تن کرد و از طریق بسیج عازم جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شد. به مناسبت ماه مبارک رمضان، سفارش های این شهید بزرگوار که برگرفته از قرآن می باشد تقدیم می شود.
خاطراتی از شهید «فیروز رستمی»:

دوست دارم قطعه قطعه شوم

یکی از هم‌حجره‌ای های شهید «فیروز رستمی» می گوید: روزی در حجره حرف از شهادت به میان آمد. طلبه ها هر کدام به نحوی آرزوی شهادت می‌کردند. وقتی که نوبت به شهید رستمی رسید. گفت: دوست دارم قطعه قطعه شوم.
طراحی و تولید: ایران سامانه