شهیدی که دفاع از وطنش را وظیفه خود میدانست
به گزارش نوید شاهد هرمزگان، شهید «جهانگیر فاضلی» يكم شهريور 1341، در روستای رگو از توابع شهرستان رودان چشم به جهان گشود. پدرش علی، نگهبان شورای اصناف بود و مادرش فضه نام داشت. تا سوم متوسطه درس خواند. از سوی بسيج در جبهه حضور يافت. بيست و پنجم فروردين 1362، در شرهانی توسط نيروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله به سر، شهيد شد. پيكرش را در روستای دهبارز تابعه شهرستان زادگاهش به خاک سپردند. برادرش محمد نيز به شهادت رسيده است.
شهیدی که دفاع از وطنش را وظیفه خود میدانست
فرزندم، جهانگیر، وقتی فقط ۱۸ سال داشت راهی جبهه شد.
یادم هست اولینباری که برای دیدن ما آمد، زخمی بود. هنوز زخمهایش به طور کامل خوب نشده بود که دوباره آماده رفتن شد. به او گفتم: «مادرجان، صبر کن حالت بهتر شود، بعد برو.»
اما جهانگیر با همان آرامش همیشگیاش گفت: «مادرجان، اگر ما نرویم، پس چه کسی باید از این کشور دفاع کند؟ اگر هر جوانی فکر کند دیگری میرود، آنوقت دیگر کسی در جبهه نمیماند. این ما جوانها هستیم که باید پای کار باشیم.»
جهانگیر از نیروهای ویژه و فعال سپاه پاسداران بندرعباس بود. بیشتر وقتها در مأموریت بود و خیلی کم مرخصی میآمد. سه بار به جبهه اعزام شد. در دومین اعزامش مجروح شد، اما باز هم ایستاد.
مرحله سوم اعزامش در سال ۱۳۶۲ بود؛ همان وقتی که در عملیات والفجر یک شرکت کرد.
به گفته یکی از همرزمانش در گردان ۲۲ بهمن ثارالله، جهانگیر آرپیجیزن بود. آنها تازه از عملیات برگشته بودند که ساعت ۹ صبح دوباره برای مقابله با حمله دشمن، به خط مقدم فراخوانده شدند. چون مأموریت قبلیشان تمام شده بود، بچهها با هم خداحافظی کردند.
دوستانش تعریف میکنند: «جهانگیر در حال وضو گرفتن برای نماز بود که خمپارهای در نزدیکیاش فرود آمد و بر اثر ترکش خمپاره به شهادت رسید.»
(به نقل از مادر شهید، فضه سالاری)
عملیات شناسایی و نقش فرمانده در نجات رزمنده جوان
جهانگیر اخلاق بسیار خوبی داشت. هرگز از او بدرفتاری یا تندی ندیدم. سال ۱۳۶۲ به شهادت رسید، و حالا ۲۱ سال است که داغ فراقش بر دلم مانده.
یک روز خاطرهای از جبهه برایم تعریف کرد و گفت: «شب بود. برای شناسایی منطقه دشمن، از طریق یکی از شاهراهها، بهصورت سینهخیز به سمت مواضع دشمن میرفتیم.
در همان مسیر، یکی از نیروهای عراقی هم از طرف مقابل به سمت ما میآمد. ناگهان به هم رسیدیم و درگیر شدیم.
فرماندهمان از پشت سر، در فاصله نزدیکی مراقب ما بود. وقتی درگیری را دید، خودش را به من رساند. با سرنیزهای که در دست داشت، ضربهای به شکم دشمن زد و کارش را تمام کرد.»
(به نقل از پدر شهید، علی فاضلی)