هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد؛
نمیداند از کجا و با چه چیزی بی قراریهای دلش را درمان کند، ناخودآگاه دل به خاطرات میسپارد و آلبومهای زندگی رو به کهنگی را میآورد و بارها و بارها برایش رنگ تازگی میگیرد، در گوشه لبش خندهای به روی چهره اش نمایان میشود، اما دل نگرانیها و آرزوهای وصال به فرزند همچون منتظری مانده به دیدار، به دیدار اخروی فکر میکند.