نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره
فاتحان خرمشهر/ قسمت پنجم
در قسمت پنجم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس ( آزادی خرمشهر ) می خوانیم: صدای تیرانداری ضدهوایی قطع شد و توانستیم سرمان را بلند کنیم. تا آن شب و حتی بعد از آن ، من شلیک آرپی جی به آن شکل ندیدم. تقریبا امکان پذیر نیست و با منطق نظامی هم سازگاری ندارد. اما مصطفی حمیدی این کار را در تاریکی شب انجام داد.
کد خبر: ۵۷۰۸۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۵

فاتحان خرمشهر/ قسمت چهارم
در قسمت چهارم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می خوانیم: نبرد به شدت ادامه داشت تا اینکه یک لحظه همه جا ظلمات شد و آنچنان تاریکی میدان نبرد را فرا گرفت که دیگر هیچ جا دیده نشد، عجیب بود که حتی یک منور هم در آسمان روشن نمی‌شد. ناگهان در آن تاریکی متوجه تانکی شدیم که چراغ خاموش به ما نزدیک می‌شد.
کد خبر: ۵۷۰۸۸۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۴

در موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس انجام شد
ویژه برنامه «شب خاطره » با حضور فرماندهان و خانواده معظم شهدای وزارت جهاد کشاورزی و جمع کثیری از خانواده‌های شهدا و مردم تهران در موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس برگزار شد.
کد خبر: ۵۷۰۸۷۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۲

فاتحان خرمشهر/ قسمت سوم
در قسمت سوم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می خوانیم: درگیریها رفته رفته به قدری نزدیک و تن به تن شد و به شکلی درآمد که آدم‌ها و تانک‌ها قاطی هم شدیم، حدود ۲۰۰ تانک دشمن خوابشان آشفته شده و همگی به سوی مان تیر مستقیم می‌‎زدند.
کد خبر: ۵۷۰۸۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۳

فاتحان خرمشهر/ قسمت دوم
در قسمت دوم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می‌خوانیم: وقتی احمد آقا صحبت می کرد صدای تپش قلبم را می شنیدم که از شوق رسیدن به خرمشهر خودش را به سینه‌ام می‌کوبید. بعد از پایان سخنان سردار کاظمی، سردار شهید حمید آقا باکری هم ماموریت گردان مان را توجیه کرد.
کد خبر: ۵۷۰۸۷۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۲

خاطره‌‌ای از شهید «حسن اقتدار بختیاری»
خواهر شهید تعریف می‌کند: «برادرم با همه فرق داشت. نمارهایش را اول وقت می‌خواند. به یاد دارم وقتی که پدرم نبود و در بیمارستان بستری بود ما جای خالی‌ پدر را حس نمی‌کردیم چون شهید جای پدر را برایمان پر می‌کرد...»
کد خبر: ۵۷۰۸۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۲

خاطره‌‌ای از شهید «احمد دریس»
همسر شهید تعریف می‌کند: شهید چند روز قبل از شهادتش که حال و هوای جنگ داشت، رفت بازار و یک دست لباس برای پسر ارشدش سجاد خرید و به من گفت: «اگر برنگشتم این پیراهن را به عنوان یادگاری به پسرم بده...»
کد خبر: ۵۷۰۸۵۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۲

قسمت سوم خاطرات شهید «عطاءالله ریاضی»
فرزند شهید «عطاءالله ریاضی» نقل می‌کند: «خانواده دوستی‌اش توی فامیل مثال‌زدنی بود. دلش نمی‌آمد کسی به ما، تو بگوید. می‌گفت: هرچه می‌خواهید به من بگویید، اما یکی یه‌دونه بابا رو دعوا نکنید!»
کد خبر: ۵۷۰۷۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۳۱

خاطره شهيد داراب حسينی «3»
خواهر شهيد «داراب حسينی» در خاطره ‌ای نقل می‌کند: «امتحانات خرداد ماه تمام شده بود. آن روز مادر برای کاری به شیراز رفت. داراب به محض خروج مادر از خانه به من گفت...» خاطره سوم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۷۷۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۱

پدر شهید «محسن پهلوان» نقل می‌کند: «با اصرار فراوان همراه ما راه افتاد. در بهشت زهرا(س) با تلاش زیاد خودش را به جایگاه سخنرانی امام رساند. از نزدیک امام خمینی را دید. وقتی برگشت، گفت: آخر به آرزوم رسیدم و امام رو از نزدیک دیدم.»
کد خبر: ۵۷۰۷۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۳۰

قسمت دوم خاطرات شهید «عطاءالله ریاضی»
همسر شهید «یدالله ریاضی» نقل می‌کند: «هر چهل پنجاه روز یک‌بار مرخصی می‌آمد؛ آن هم فقط ده روز. اما توی همین مدت کم آن‌قدر به ما انرژی می‌داد که تا مرخصی بعد، هر لحظه با خاطراتش شاد بودیم. دوست داشت همه لحظه‌هایمان با هم سپری شود. هرجا می‌رفت با هم می‌رفتیم...»
کد خبر: ۵۷۰۷۵۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۳۰

خاطره‌‌ای از شهید «عباس بازماندگان قشمی»
دوست و هم‌رزم شهید تعریف می‌کند: «تازه با لباس روحانیت به روستا آمده بود. بعضی از بچه‌ها او را مسخره می‌کردند. ولی عباس مصمم بود که آن شب در مسجد سخنرانی کند. آن شب بعد از نماز جماعت صندلی‌ای گذاشتیم و...»
کد خبر: ۵۷۰۶۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۹

خاطره‌‌ای از شهید «عبدالله مسیحی ایسینی»
برادر شهید تعریف می‌کند: صدایی بیرون از سنگر مرتب می‌گوید: «عبدالله بیا... عبدالله بیا...» عبدالله‌ فکر می‌کند بچه‌ها هستند که دارند سر به سرش می‌گذارند، توجهی نمی‌کند. دفعه سوم که صدا او را مخاطب قرار می‌دهد، نمی‌تواند بی‌تفاوت بنشیند و...
کد خبر: ۵۷۰۶۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۹

قسمت نخست خاطرات شهید «عطاءالله ریاضی»
فرزند شهید «عطاءالله ریاضی» نقل می‌کند: «توی کهن‌آباد حضورش را حس می‌کنم. هنوز صدای خنده‌هایش را می‌شنوم. هنوز او را می‌بینم که از پشت پنجره رد می‌شود. چند روز مرخصی را وقف ما می‌کرد. انگار آمده بود خستگی جنگ را از تن و جانش بزداید.»
کد خبر: ۵۷۰۶۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۹

شهید «دوستعلی کاکایی» در آخرین مرخصی اش به همسرش می‌گوید: حاج خانم عکس و شناسنامه مرا جایی جلو دستت نگه دار و آمادگی این را داشته باش که اگر گفتند شناسنامۀ فلانی را بده، مجروح شده است، بدان شهید شده ام. نوید شاهد ایلام در سالگرد شهادت خاطره ‌ای از همسر این شهید والامقام منتشر می‌کیند.
کد خبر: ۵۷۰۵۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۷

خاطره‌‌ای از شهید «عبدالله مسیحی ایسینی»
برادر شهید تعریف می‌کند: برادرم عبدالله لابه‌لای کتاب‌ها می‌گشت و هر چه عکس شاه و یا تاج و... بود را پاره می‌کرد و به من می‌داد و می‌گفت: «ببر بیرون یا پاره کن یا بسوزان.» از همان روز با انقلاب و مبارزه آشنا شدم، حس می‌کردم روحیه انقلابی پیدا کرده‌ام.
کد خبر: ۵۷۰۵۵۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۷

خاطره‌‌ای از شهید «اکبر آبخیز»
پدر شهید تعریف می‌کند: هیچ وقت از یادم نمی‌رود، عزم رفتن کرده بود. رضایت‌نامه را جلویم گذاشت، معصومانه نگاهم می‌کرد. دانستم دلش به ماندن نیست. به او گفتم: «به شرط آن که زود برگردی امضا می‌کنم.»
کد خبر: ۵۷۰۴۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۶

به مناسبت شهادت امام محمدباقر(ع)؛
به مناسبت شهادت امام محمدباقر(ع)، مزار شهید گمنام در الوند غبارروبی و عطرافشانی شد.
کد خبر: ۵۷۰۴۹۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۵

خاطره‌‌ای از شهید «ماشاالله دهقانی سیاهکی»
همسر شهید تعریف می‌کند: من اول مانع‌اش شدم و او گفت: «پسر عمه‌ام قدرت‌الله شهید شده، زینب مادرش چه لیاقتی داشته که مادر شهید شده است.» همین جمله را که گفت من را کمی آرام کرد.
کد خبر: ۵۷۰۴۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۶

مراسم بزرگداشت رئیس‌جمهور شهید «حجت‌الاسلام سید ابراهیم رئیسی» و شهدای خدمت، برگزار می‌شود.
کد خبر: ۵۷۰۴۲۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۴