مدیرکل بنیادشهید و امور ایثارگران استان لرستان در پی شهادت سرباز وظیفه «فرشید میریان» پیام تسلیتی صادر کرد.
کد خبر: ۵۷۴۸۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۳
شهید «محمد علیم عباسی گراوند» در سال ۱۳۴۳ در شهرستان کوهدشت در خانواده ای مذهبی و متدین چشم به جهان گشود. وی در اولین حضور در جبهه ۱۵ سال بیشتر نداشت که از ناحیه کمر به شدت زخمی شد. شهید عباسی در کنار جهاد به کسب تحصیل نیز می پرداخت و بعد از اتمام دوران دبیرستان در کنکور سراسری شرکت نمود و موفق شد در رشته پزشکی پذیرفته شود.
در فتح فاو و عملیاتهای دیگری شجاعانه شرکت می جست و سرانجام در عملیات کربلای ۵ در شلمچه خلعت خونین شهادت را بر قامت پوشاند و به وصال جانان نائل گردید.
کد خبر: ۵۷۴۸۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۲
خاطرات شهید «محمدعلیم عباسی گراوند» به نقل از پسرعمویش
پسرعموی شهید «محمدعلیم عباسی گراوند» میگوید: نوحهخوان عوض شد، ضرب آهنگ زنجیرزنی سرعت گرفت، سنگینی زنجیر بازوهایم را خسته کرده بود، نفر جلوییام را دیدم که اشک از گونههایش میریزد و زنجیر میزند، جثه لاغر و تکیدهاش خیلی آشنا به نظر میآمد، ستون حرکت کرد همین طوری شُرشُر اشکهایش ادامه داشت.
کد خبر: ۵۷۴۸۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۶
مروری بر زندگی و خاطرات شهید «علیرضا ناصری نسب»
شهید «علی رضا ناصری» تا یک ماه بعد از آزادسازی سوسنگرد نیز در شهر ماند و پاسداری از این شهر را به عهده گرفت.
کد خبر: ۵۷۴۸۴۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۱
خاطراتی از دفتر خاطرات شهيد «اسداله کردی»
شهید «اسداله کردی» در خاطرات خود آورده است: تنها كارم شاد كردن دل بچه های محصل بود. به وسيله خريدن چند دفتر و قلم از حقوق ناچيزم كه حتي گاهي به قيمت بی پول ماندن خودم در آن دوره افتاده و غريب تمام می شد.
کد خبر: ۵۷۴۸۳۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۹
خاطرهای از همرزم شهید «محمدحسن ولیپوری»
همرزم شهید «محمدحسن ولی پوری» در بیان خاطرات وی می گوید: من به ايشان گفتم، رزمنده نكند از بعثی میترسی در جوابم گفت: اگر خدا توفيق داد و عمليات آغاز شد در جنگ و رو به روی بعثیها معلوم مي شود كه مادر چه كسي پسر اورده است كه واقعاً همينطور هم بود چون در جبهه مثل شير مي چنگيد و در داخل شهر و محل هم يك مبارز تمام عيار بود.
کد خبر: ۵۷۴۸۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۸
برگی از خاطرات شهید رئیسجمهور «رجایی»؛
«شهید رجایی به من گفت فلانی شما بیا موقتاً برو و استاندار زنجان باش. من گفتم تجربه ندارم و قبلاً استاندار نبودهام و کار بلد نیستم. گفت خوب یاد میگیری مگر همه آنهایی که حالا استاندار هستند قبلاً هم استاندار بودهاند؟! ...» ادامه این خاطره از شهید رئیسجمهور «محمدعلی رجایی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۴۷۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۷
خاطره نگاری والدین شهدا
«آسمان، آبیتر» مجموعه کلیپهای مصاحبه با والدین شهدا، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش میشود. این قسمت از «آسمان، آبیتر» با مادر سرافراز شهید «اکبر شفیعی» به مصاحبه پرداخته است. نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت میکند.
کد خبر: ۵۷۴۷۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۶
برگی از خاطرات شهید رئیسجمهور «رجایی»؛
«روزی آقای رجایی به من گفت: «همه جا را بررسی کن. هر جا ماشین بنز دیدی، آن را بگیر و به سپاه بده». بعضی وزارتخانهها که از این دستور مطلع شدند، بنزهایشان را مخفی کردند ...» ادامه این خاطره در آستانه سالروز شهادت رئیسجمهور «محمدعلی رجایی»، از این شهید بزرگوار را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۴۷۴۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۶
زندگینامه شهید «ولیالله توکلی»
شهید «ولیالله توكلی» دانشآموز شهیدی است که در دوران جنگ تحمیلی پیوسته به مراكز اعزام نیرو مراجعه میكرد ولی بهعلت سن كم از اعزام وی خودداری میشد تا اینكه بر اثر این توجه به جبهه و آرزوی اعزام به مناطق عملیاتی، از درس و مدرسه جدا شد.
کد خبر: ۵۷۴۷۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۶
دختر شهید «شکرالله اصغریعلائی» نقل میکند: «دلم میخواست باز هم وقتی صدای زنگِ در میآید، زودتر از بقیه خودم را به بابا برسانم و او من را روی زانویش بنشاند و بابت نمازهای یک خط در میانی که میخواندم، تشویقم کند. دلم میخواست از توی قاب عکسش بیاید بیرون.»
کد خبر: ۵۷۴۷۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۶
خاطرهای از شهید حسین باقری «2»
خانواده شهید «حسین باقری» در خاطرهای روایت میکنند: «حسین اسفند 1365 عازم جبهه شد و پس از سه ماه حضور مستمر و رشادتهای فراوان، 25 روز مرخصی تشویقی به او دادند. حسین به خانه آمد. همه از حضورش خوشحال بودیم که...» متن کامل خاطره دوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۴۷۰۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۸
قسمت دوم خاطرات شهید «محمدباقر فخری»
همرزم شهید «محمدباقر فخری» نقل میکند: «محمدباقر مدام آب میخواست. نباید به او آب میدادیم. گریه امانم را برید. با خودم گفتم: نباید اشکمون رو ببینه. روحیهاش تضعیف میشه. وقتی میگفت: «آب.» یاد العطش طفلان اباعبدالله(ع) میافتادیم.»
کد خبر: ۵۷۴۷۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۶
«من خیلی دلم برای شهادتش تنگ میشود چرا که مصداق دوست خوب و مانند برادر برای من بود که از خبر شهادتش واقعا متاثر شدیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۴۶۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۵
خاطرات شفاهی والدین شهدا
پدر بزرگوار شهید میگوید: شهید آنقدر مردمدار و خوش اخلاق بود که تمامی اهالی محل، از کوچک تا بزرگ برای تشییعاش آمدند.
کد خبر: ۵۷۴۶۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۵
برگی از خاطرات شهید رئیسجمهور «رجایی»؛
«رجایی پس از طی دوره آموزشی و دریافت درجه گروهبان سومی در کنار فعالیتهای نظامی به تحصیل ادامه داد. در مدت ۵ سال خدمت در ارتش که مدت ۴ سال در نیروی هوایی و یک سال در نیروی زمینی ارتش بود. دوره متوسطه را در رشته ریاضی با تحصیل شبانه به اتمام رساند. قبل از سال ۱۳۳۴، شهید رجایی به همراه عده دیگر از همکارانش به علت فعالیتهای مذهبی از نیروی هوایی تسویه شدند و به نیروی زمینی ارتش انتقال یافت. علیرغم میل باطنیاش جهت خدمت در نیروی هوایی هرگز نتوانست به نیروی هوایی باز گردد و ناگزیر مجبور به استعفا شد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات خواندنی شهید رئیسجمهور «محمدعلی رجایی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۴۶۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۵
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید بزرگوار میرزایی در بیان خاطرات ش میگوید: ترکشهای بمباران قلب همسرم را هدف قرار دادند.
کد خبر: ۵۷۴۵۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۳
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدباقر فخری»
مادر شهید «محمدباقر فخری» نقل میکند: «سراسیمه به منزل آمد. مبلغی پول به من داد و گفت: بیزحمت این پول رو ببرین بندازین توی صندوق حضرت ابوالفضل. وقتی برگشتم حمام بود. وقتی راز آن پول و حمام کردنش را فهمیدم که خبر شهادتش را شنیدم.»
کد خبر: ۵۷۴۴۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۳۱
قسمت دوم خاطرات شهید «محسن ناظمیان»
همرزم شهید «محسن ناظمیان» نقل میکند: «هربار که با سینهخیز خود را جلو میکشاند، یک قدم از دشمن دورتر میشدند. لحظات به اندازه تمام سنگریزههایی شده بود که در سینه محسن فرو میرفت. بالاخره آخرین بار هم با یک دست بر زمین فشار داد و با یک خیز، خود و مجروح را کشاند پشت خاکریز. خیز بلندی بود، به بزرگی نجات یک انسان.»
کد خبر: ۵۷۴۴۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۳۱
قسمت نخست خاطرات شهید «محسن ناظمیان»
برادر شهید «محسن ناظمیان» نقل میکند: «محسن کاسه را جلوی پیرمرد نگه داشت. گفت: خیالتون راحت! دیگه نمیذارم کسی اذیتتون کنه. کاسه هنوز در دست محسن مانده بود. کاسه چشم پیرمرد پر از آب شده بود. معلوم نبود گریهاش از درد بود یا شوق یافتن پناهگاهی تازه.»
کد خبر: ۵۷۴۳۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۳۰