خاطرات شهید «هاشم پورزادی» به نقل از همرزم شهید؛
همرزم شهید می گوید: صبح روز عملیات صداش زدم گفتم «بیا برویم»، انگار میدانست و قبل اینکه من بگویم آماده شده بود. روز عملیات چند ساعتی طول کشید و در درگیریها، هاشم تیر به کتفش خورد و لحظاتی بعد شهید شد. بعد از آرام شدن عملیات به بچههای خرمآباد گفتم انگار همه چیز را از قبل میدانست. از آنها خواستم تا پیکر هاشم را جهت تشییع به خرمآباد ببرند.