مصاحبه با جانباز بهادر بهزادنیا؛
ا شور و شعف به سمت بیت امام حرکت کردیم. در بازرسی عصای مرا گرفتند و یک پاسدار مرا بغل کرد و داخل برد. امام با ابهت و آرامش همیشگی روی تختی نشسته بودند و همراهان من همگی روی زمین نشستند و من که تنها جانباز جمع بودم را روی تخت کنار امام نشاندند. لحظات خاصی بود که نمی توانم احساسم را بیان کنم. امام به همه خوش آمد گفت و سپس مرا بوسید و خطاب قرار داد. سخنانی آرام بخش و متین بر زبان راند که در طول زندگی همواره قوت قلب من بوده است. اشک از چشمانم سرازیر بود، نمی توانستم باور کنم که اینقدر به امام نزدیک شده ام.