خاطرهنگاری خانواده شهدا
همسر شهید «غلامرضا محمدعلیزاده» میگوید: همسرم در آخرین دیدارش که به جبهه بازگشت، مانند پرندهای بود که از قفس آزاد شده است.
کد خبر: ۵۴۶۲۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۱
خاطره ای از شهید «بهنام ترابی»
همرزم شهید «بهنام ترابی» در خاطره ای می نویسد: «من و بهنام از زمان کودکی با هم دوست بودیم و به یک مدرسه میرفتیم. با هم عازم خدمت سربازی شدیم و...» خاطره کامل این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۶۲۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۴
خاطرهای از شهيد خردپيشه
همرزم شهید حاج علی اکبر خردپیشه در خاطرهای می گوید: «عملیات کربلای 4 بود. خط لشکر 17 علی ابن ابیطالب(ع) جزیره بوارین بود که بین آن و خاک ما نهر حنین قرار داشت...» خاطره کامل این شهید بزرگوار را نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۶۲۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۳
خاطرهای از شهید حاملی
پدر شهید «جان محمد حاملی» در خاطره ای می گوید: «پسرم 26 مرداد سال 1346 به دنیا آمد. نامش را جان محمد گذاشتیم ولی در خانه او را ایوب صدا میکردیم. 12 ساله بود که از روستای دولت آباد برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی به شیراز رفت. اما...» خاطره کامل این شهید بزرگوار را در نوید شاهد دنبال کنید.
کد خبر: ۵۴۶۲۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۳
خاطرهای از شهید فرزدقی
یکی از همرزمان شهید فرزدقی در خاطرهای می گوید: « 12 فروردین سال 1361 بود. محمدخلیل کنار سنگر آمد و گفت: میدونی چه لباسی از همه زیباتر و مرتبتر است...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۶۲۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۲
خاطره ای از شهيد «خلیل مطهرنیا»
همرزم شهيد «خلیل مطهرنیا» در خاطرهای میگوید: «شب عملیات کربلای 5 بود. خط شکسته شده بود. ما باید به بچههای عاشورا میرسیدیم. شهید خلیل را صدا کردم و گفتم...» خاطره کامل این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۶۲۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۱
خاطرهای از شهيد «حسن بادرام»
برادر شهيد «حسن بادرام» در خاطره ای میگوید: «4 برادر داشتم. اولین نفری که پاش به جبهه باز شد صفر بود. چند روزی بود که به مرخصی آمده بود گفتم: داداش حواست باشه رفتی جبهه شهید نشی برگردیا...» خاطره کامل این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۶۲۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۱
خاطرهای از شهید «حسینعلی امیری»
یکی از همرزمان شهید «حسین علی امیری» در خاطره ای روایت میکند: «در حال آموزش نیروهای تازه وارد بودیم. تمرین آن روز، عبور از موانع آبِ خاکی بود که...» خاطره کامل این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۶۲۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۱
شهید «امید ایازی» بیست و یکم بهمن ۱۳۵۸، در شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش ابوالقاسم، در شهرداری کار می کرد و مادرش عذرا نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان گروهبان سوم ارتش خدمت می کرد. هفدهم دی ۱۳۷۹، در فکه بر اثر سانحه برق گرفتگی هنگام انجام مأموریت به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
کد خبر: ۵۴۶۲۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۰
خاطرات شفاهی والدین شهدا
محمد رهبر پدر «شهید حسین رهبر» میگوید: همرزمان پسرم میگفتند؛ او بسیار فعال و پرتلاش بود و روزها استراحت و شبها در سنگر مشغول انجام وظیفه بود.
کد خبر: ۵۴۶۱۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۰
قسمت دوم خاطرات شهید «حمید مظاهری»
فرمانده شهید «حمید مظاهری» نقل میکند: «معلوم نبود که چند روز دیگر عملیات خواهد شد. فقط میدانستیم که خیلی طول نخواهد کشید. همه اعلان آمادگی کردند و رفتند دنبال کارشان. حمید مظاهری و بعضی بچههای دیگر آن شب سر و دستشان را حنا گذاشته بودند.»
کد خبر: ۵۴۶۱۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۰
خاطرات شفاهی والدین شهدا
رجبعلی بوربور پدر شهید «محمود بوربور» در روایتی از فرزند شهیدش میگوید: «زمانی که جنگ تحمیلی آغاز شد، محمود نیز عازم جبهههای حق علیه باطل شد. 22 ماه در جبهه حضور داشت و پس از دلاوریهای فراوان در سال 1360 مفقودالاثر شد. وقتی محمود به شهادت رسید من نیز آرزوی شهادت دارم.»
کد خبر: ۵۴۶۱۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۰
«براى رفتن به جبهه روزشمارى مىکردم و در آخر، به صورت داوطلبانه راهى جبهه شدم. در قسمتى که من کار مىکردم و تمامى خواستهام رفتن به خط مقدم بود و هر وقت بچهها به خط مقدم مىرفتند، با حسرت به آنها نظاره مىکردم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات دختر شهید «محرم رحمانی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۶۱۳۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۰
خاطره خودنوشت شهيد مسعودی«1»
شهيد «اسماعيل مسعودی» در خاطرهای می نویسد: «صبح زود روز دوشنبه مورخ 31 مرداد ماه 1362 از اقليد به سوی آباده حرکت کرديم و به سوی بسيج رفتيم و تقريبا ساعت 11:15 دقيقه از آباده به سوی مقر صاحب الزمان...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۶۱۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۱
تاریخ شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید والامقام «حمیدرضا حافظی» در بیان خاطرات فرزندش می گوید: پسرم از هفت سالگی در کارهای خانه به من کمک میکرد. هر زمان یکی از فامیل یا همسایگان هم به کمک نیاز داشت حمیدرضا کمک حال همه بود.
کد خبر: ۵۴۶۱۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۹
به کوشش اداره اسناد، انتشارات و هنری بنیاد شهید و امورایثارگران شهرستانهای استان تهران، کلیپ منتخبی از خاطرات شفاهی والدین معظم شهدا، همسران شهدا و جانبازان ۷۰درصد که از شبکههای ۳،۵ و امید پخش شده است را نوید شاهد تقدیم مخاطبان میکند.
کد خبر: ۵۴۶۱۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۹
خاطرات شهید «محسن صادقی» به نقل از همرزمش؛
همرزم شهید «محسن صادقی» می گوید: از یکی از بچه های بهداری شنیدم که در منطقه حاج عمران به درجه عظیم شهادت نائل شده است. دیگر دل تو دلم نبود و انتظار هر چیزی را داشتم جز دوری همیشگی او. سالها به این منوال گذشت و فکر و ذکرم شده بود شهید محسن صادقی. به هرکه میرسیدم از فضائل او برایش سخن به میان می آوردم تا اینکه یک شب او را در خواب دیدم. عجب رؤیایی بود. تاکنون لذت این خواب صادقانه از مذاقم بیرون نرفته و با آن روزگار سپری می کنم.
کد خبر: ۵۴۶۱۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۹
مراسم آیین رونمایی از کتاب «آخرین عکس» روایت زندگی و خاطرات شهید «علی مزارعی» در شهرستان دشتی برگزار شد.
کد خبر: ۵۴۶۱۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۸
«داشتن نیروی متخصص و دلسوز همچون آقای مصیّب آرزوی هر فرماندهای بود فرماندهان لشکر همیشه دوست داشتند نیرویی مثل او داشته باشند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات دختر شهید «مصیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۶۰۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۸
«شهرها بیش از این به فعالیت فرهنگی و اجتماعی نیاز داشتند، ولی از یک سو به علت حضور ضدانقلاب و احتمال حمله عراق کمتر مبلغ و روحانی حاضر میشد وارد منطقه ما شود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۶۰۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۸