آرزوی عروسی شهید «هاشم کردستانی» بر دلم ماند
به گزارش نوید شاهد کردستان؛ شهید هاشم کردستانی فرزند، ولی روز یازدهم شهریور ماه سال ۱۳۳۹ میان خانوادهای زحمتکش و متدین در روستای «شیروانه» از توابع شهرستان کامیاران به دنیا آمد.
هاشم در حالیکه هنوز نوزادی بیش نبود پدرش را از دست داد و دوران کودکی را در آغوش پر مهر مادر، در زادگاهش سپری کرد و با رسیدن به سن ۷ سالگی برای کسب علم و دانش راهی مدرسه شد و تا پایان مقطع ابتدایی به تحصیل ادامه داد.
وی دلیل نبود امکانات تحصیلی و آموزشی از ادامه تحصیل بازماند و در سن نوجوانی برای امرار معاش خانواده به کشاورزی و کارگری در شهرهای مختلف مشغول شد.
با توجه به هجمه تبلیغات دروغین گروهکهای ضد انقلاب و تحریک احساسات جوانان و نوجوانان در مناطق مرزی به ویژه در استان کردستان هاشم نیز برای مدت کوتاهی به این گروهکها پیوست و پس از پی بردن به ماهیت اصلی و اهداف شوم آنان به آغوش میهن بازگشت.
هاشم با شناختی که از گروهکهای ضد انقلاب داشت، برای مقابله با نقشههای پلیدشان در سال ۱۳۶۰ به گروه ضربت پیشمرگان مسلمان کرد پیوست و به پاکسازی و مبارزه علیه آنان مشغول شد.
وی پس از سالها مجاهدت سرانجام در سال ۱۳۶۲ حین درگیری با گروهکهای ضد انقلاب در روستای «کول» از توابع شهرستان دیواندره به شهادت رسید و پیکر مطهرش پس از تشییع در زادگاهش (روستای شیروانه) به خاک سپرده شد.
آرزوی عروسی برادر شهیدم بر دلم ماند
در سال ۱۳۶۲ به خدمت سربازی در شهر اصفهان اعزام شدم و در آنجا دوری از خانواده بسیار برایم مشکل بود.
به دلیل دوری راه پدرم نمیتوانست به دیدنم بیاید، ولی من همچنان چشم انتظار بودم. یک روز بعد از مراسم صبحگاهی از بلندگوی پادگان اسم من را صدا زدند و اطلاع دادند که ملاقات دارم.
وقتی به دژبانی مراجعه کردم برادرم هاشم را دیدم و از خوشحالی در خود نمیگنجیدم پس از رو بوسی و احوالپرسی مرخصی گرفتم و به همراه هم به داخل شهر رفتیم و کلی گشت و گذار کردیم.
غروب شده بود و موقع خداحافظی هاشم مبلغ هزار تومان و دو جلد کتاب به من هدیه داد که هنوز هم آن کتابها را به عنوان بهترین هدیه و یادگاری از برادرم دارم.
در اول مهرماه همان سال به خوزستان منتقل شدم و پس از ۲۵ روز یک نامه از طرف خانواده ام به دستم رسید وقتی نامه را خواندم هاشم در آن نوشته بود که قصد ازدواج دارد و من هم از این خبر بسیار خوشحال شدم و بعد از دو یا سه هفته مرخصی گرفتم و در این مدت برادرم به همراه دیگر اعضای خانواده به خواستگاری رفته بودند و برادرم با آن دختر نامزد کرده بود، ولی به دلیل نا امن بودن روستا در شهر برای او یک خانه اجاره کردیم و من به محل خدمتم برگشتم و قرار بود بعد از بازگشت دوباره من عروسی برادرم برگزار شود.
در اواخر اسفند با شوق و ذوق فراوان و بخاطر عروسی برادرم به مرخصی آمدم و با عدهای از مردم وارد روستا شدم، چند نفر از آنان با اینکه مسیرشان با من متفاوت بود همراه من تا نزدیکی خانه آمدند و برایم جای سوال بود که چرا من را همراهی میکنند.
وقتی نزدیک خانه شدیم پرچم کشورمان را بر سر در خانه دیدم و آنجا بود که متوجه شدم برادرم به شهادت رسیده است و آرزوی عروسی برادر شهیدم بر دلم ماند.
راوی: برادر شهید