طاهر علی ؛ سرباز کوچک امام
طاهرعلي، زماني كه به سن بلوغ رسيد، به منظور يادگيري فن و حرفه راهي شهر شد و فن جوشكاري را آموخت و در ا ين زمينه به مرحلهي استادي رسيد و چند سال از اين راه امرار معاش ميكرد، اما به دليل آسيبي كه از اين طريق به چشمانش رسيد اين شغل را رها كرد و به استخدام ادارهي كشاورزي شهرستان بيجار درآمد.اين روستازاده ي دردمند، با شنيدن نواي سروش انقلاب اسلامي، به اين حركت توفنده ي مردمي پيوست و چون قطرهاي از درياي خروشان ملت ايران وظيفه اش رادر اين زمينه به انجام رسانيد.شهيدعلي محمدی ارادت ويژه اي به حضرت امام(ره) داشت و هميشه خود را سرباز كوچكي از خيل سربازان خميني ميدانست و در اطاعت امر رهبر و مقتدايش گوش به فرمان بود.
نحوه شهادت
با شروع تجاوز رژیم بعث و نواخته شدن شيپور جنگ، نهاد ناآرامش به جوششي دوباره درآمد و بارها به مسوولين اداره مراجعه كرد تابا رفتن او به جبهه هاي جنوب موافقت كنند،اما او به منطقه ي مريوان اعزام گرديد و مدتها در مصاف با دشمنان ايران اسلامي به سر برد و قصد داشت بعد از اتمام مأموريتش در مريوان عازم جبهه هاي جنوب شود، اما خداوند سرنوشت ديگري را براي او رقم زده بود واو رامهمان خوان رحمتش كرد و در روز 11 اسفندماه 1364 جسم پاكش آماج تركش بمب هواپيماهاي رژيم بعث قرار گرفت واز خاك به ا فلاك رسيد و خون سرخش نقشبند لوح بقای ايران سرافراز گرديد.
شمارش لحظه ها
با شروع جنگ تحميلي، طاهر آرام و قرار نداشت، به طور عجيبي احساس مسووليت ميكرد و تمام دغدغهاش شده بود جنگ و مبارزه با دشمن بعثي، به همين خاطر مرتب مراجعه ميكرد تا به جبهه اعزام شود ،اما شرايط كاري او طوري بود كه اجازه نمي دادند خودش تنهايي برود. لذا اصرارهاي او به نتيجه رسيد و قرار شد او را اعزام کنند، وقتي به منزل برگشت، چهره اش مثل غنچه شكفته شده بود. گفتم: چي شده؟ خيلي خوشحالي، گفت: بالاخره به آرزويم رسيدم، قرار است بزودي به جبهه بروم. از همان لحظه شروع كرد به آماده كردن مقدمات و مرتب كردن وسايلش، آرام و قرار نداشت، نه فقط روزها را ميشمرد كه روز موعود فرا رسد، بلكه ساعتها و دقيقه ها را نيز شمارش ميكرد و پی در پي ميگفت: بالاخره اين روز كي ميرسد. روز موعود فرا رسيد، شب قبل از اعزام از فرط شادي در پوستش نميگنجيد و خوابش نميبرد، صبح هم خيلي زود بيدار شد خودش راجمع و جور كرد و راه افتاد تا از قافله ي سپاه عشق عقب نماند. رفت، مدتي در جبهه بود، مأموریتش تمام شد، دوباره برگشت، در اعزام دوم نيز كه به مريوان رفت و شهيد شد، همان بي قراري اعزام اول را داشت و ثانیه ها را براي رسيدن لحظه ي اعزام شمارش ميكرد.(1)
طاهر،مظهر كامل محبت و وفاداري بود، انسان را خداوند با وديعت نهادن عشق و محبت در درونش او را به جايگاهي والا رسانده است. اما سيلان و غليان اين خصلت نيكو وصفت حسنه در بين انسانها بسيار با هم متفاوت است، طاهر در اين زمينه يك استثنا بود، او تقديم جانش را براي رفاه و آرامش خانواده، كمترين متاع ميدانست و هميشه ميگفت: اگر نياز باشد، در راه آسايش و آرامش اهل خانه، حاضرم جانم را هم تقديم كنم. بسيار بي ريا و با محبت بود و هر چه را ميگفت ، از سرصدق و راستي بود. او عاشق خانوادهي بزرگ كشورش وهم ميهنانش هم بود واز نظر او كشور خانواده ي گسترده تري است كه تمام ويژگيهاي خانوادهاي خود انسان را دارد و بايد براي امنيت و آرامش مردمش از همه چيز گذشت و راحت جان را در امنيت مردم كشور طلب كرد و با همين روحيه و ايمان راهي جبهه شد و جان را خالصانه تقديم امنيت كشور كرد.(2)