گلوله ای به بازویش خورده بود که با دستمال خودش آن را بسته بود و گلولۀ دوم به گردن و زیر گلویش خورده بود که من جای گلوله را بوسیدم. ...
نويد شاهد كردستان:

جای گلوله را بوسیدم

آخرین روز مرخصی اش که تمام شد، وسایلش را برداشت و راه افتاد. من قبلا تا جلو درب خانه بدرقه اش می کردم. اما این بار بچۀ کوچکم را به پشتم بستم و تا آخرین خانۀ روستا دنبالش رفتم تا بدرقه اش کنم.

آنجا برگشت و خواهر کوچکش را بوسید و رفت. با جمال داوودی و محمد شریف علیجانی و ابراهیم گلابی دوست و هم دوره بودند. جمال یکی از دختر های ما را گرفت و هنوز سه ماه از ازدواج آنها نگذشته بود که دخترمان (زن جمال) به رحمت خدا رفت و جمال ضربۀ روحی سختی خورد. آن روز که خبر شهادت این رزمنده ها رسید، جنازۀ سه نفرشان را آوردند. ابراهیم و جمال و میرزا محمد. جنازۀ محمد شریف چند روز بعد رسید. من خودم روی جنازۀ پسرم رفتم. گلوله ای به بازویش خورده بود که با دستمال خودش آن را بسته بود و گلولۀ دوم به گردن و زیر گلویش خورده بود که من جای گلوله را بوسیدم. هنوز هم آخرین خداحافظی و دست تکان دادنش را فراموش نکرده ام.

از خاطرات خانم فاطمه داوودی، مادر شهید


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده