نوید شاهد – کتاب «عثمان فرشته» خاطرات سبز سردار شهید عثمان فرشته از اسطوره‌های به ‌یاد ماندنی شهدای پیشمرگان مسلمان کُرد را در سال‌های حماسه و خون در کردستان به تصویر کشیده است، جزئیات این کتاب را در نوید شاهد کردستان بخوانید.‬‬‬‬

به گزارش نوید شاهد کردستان؛ کتاب «عثمان فرشته» به قلم رضا رستمی در 227 صفحه به بیان زندگی، خاطرات و تصاویری از سردار شهید عثمان فرشته پرداخته است.

این کتاب توسط انتشارات موزه انقلاب اسلامی با شمارگان 1000 نسخه در تابستان سال 1398 به چاپ رسید.

نشر کتاب «عثمان فرشته» خاطرات سبز سردار شهید عثمان فرشته، از اسطوره‌های به ‌یاد ماندنی شهدای پیشمرگان مسلمان کُرد را در سال‌های حماسه و خون در کردستان به تصویر کشیده است. ایثارگری که با عشق به خدا، پا در میدان جهاد گذاشت و جز شهادت به چیز دیگری نیندیشید. جوانی که اکنون مانند ستاره ای پرفروغ بر فراز آسمان کردستان می درخشد. آیا می‌شود شرح مردانگی او را در قامت کلمات تصور کرد. کاک عثمان تو و زندگی سراسر مردانه ات، بهترین راوی این کتابید.

در بخشی از این کتاب آمده است؛

عملیات در گردنه ای به نام زمان گریوه بود که از لحاظ نظامی خیلی اهمیت داشت. چون از یک طرف متصل می شد به ارتفاعات شاهو و از طرفی مشرف بود به مسیر پاوه – مریوان و نقاط مرزی. پاکسازی آنجا را به همراه عثمان فرشته و تعدادی از نیروهای پیشمرگ کرد و بسیج شروع کردیم. به خاطر هیبتی که عثمان فرشته داشت، در حمله کمتر درگیر می شد. چون خبر حضورش فکر مقاومت و درگیری را از کله ضدانقلاب بیرون می کرد.

در این عملیات هم که شبانه انجام شد اکثر نقاط را بدون زحمت زیاد پاکسازی کردیم و تنها در محلی به نام روستای دژن که بالای گردنه زمان گریوه بود با نیروهای ضدانقلاب درگیر شدیم. عثمان در تیراندازی کم نظیر بود، از فاصله های دوری که کسی فکرش را نمی کرد، ضدانقلاب را با قناسه نشانه می رفت. کمتر می شد تیرش خطا برود. در این جا هم بعد از آن که تیرهای عثمان تعدادی از نیروهای ضدانقلاب را خلاص کرد، باقی مانده آن ها از وحشت پا به فرار گذاشتند. در تعقیب آن ها وقتی به روستای تفین رسیدیم، دیدیم نیروهای ضدانقلاب دو اسب را در آنجا رها کرده و به طرف ارتفاعات سنگلاخ و جنگلی منطقه فرار کرده اند.

اسب ها را سوار شدیم و برگشتیم به گردنه زمان گریوه. پایین گردنه روستایی بود به نام تنگی ور، خبردار شدیم تعدادی از نیروهای ضدانقلاب در آنجا موضع گرفته اند. عثمان فرشته سریع دست به کار شد و با حالت آمرانه و لهجه کردی، دستور داد پنج، شش تا اسب و قاطر حاضر کردند، من و عثمان در جلو و چند سوار هم از پشت سر شروع کردیم به تاختن در زمین های سنگلاخ و تازه باران خورده.

گاهی که اسب عثمان جلو می زد، تکه هایی از گل چسپنده به اندازه نان برنجی از زیر نعل های اسبش به عقب پرتاب می شد و منظره جالبی را به وجود می آورد. او در حالی که با یک دست افسار اسب و با یک دست اسلحه را نگه داشته بود، با صدای بلند رجز می خواند: «منم عثمان! باشید تا بیایم...» و در حین خواندن، رگ های گردنش طوری می شد که انگار چندین ما روی هم می لولیدند. با آن قامت بلند، سبیل های پرپشت و صدای رعد مانندش آدم را به یاد قصه های پهلوانی می انداخت. وقتی به ارتفاعات نزدیک روستای تنگی ور رسیدیم، حسابی عرق اسب ها درآمده بود. یک دفعه دیدم اسب عثمان شیه بلندی کشید و ایستاد. من که با توقف ناگهانی او حدود 50 متر جلوتر رفته بودم، برگشتم و گفتم: «چه خبر شده عثمان؟» با لوله اسلحه روی ارتفاعات سمت راست را نشان داد، خوب که دقت کردم دیدم دو مرد مسلح با لباس کردی دارند از ارتفاعات پایین می آیند.

پرسیدم: «این ها دیگر کی هستند؟»

گفت: «صبر کن یه خورده!»

سپس دوربین شکاری را که به گردنش آویخته بود، به دست گرفت و بعد از نگاهی عمیق به سمت آن ها، لبخندی گوشه چشمانش را چین انداخت و گفت: «از آن عوضی ها هستند، دارند می آیند تسلیم بشوند.!»

شاید آن روز اولین بار بود که از تعجب، بلند خندیدم. از خنده من او و بقیه افرادی که تازه به ما رسیده بودند خنده شان گرفت.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده