زندگينامه شهيد عثمان قادري
با ایمان راسخ و در کمال شجاعت در میادین نبرد حضور پیدا می‌کرد و از همان بدو فعالیت در سازمان به عنوان معاون گروهان ضربت منصوب گردید...
نويدشاهد كردستان:


فرزند:.................. رشید

ولادت:............... 1/1/1325

شهادت:.............. 15/3/1364

محل شهادت:. روستای کانی گویز بانه

نحوه‌ی شهادت:. درگیری با ضد انقلاب

محل دفن:........... روستای ننور

در یکی از روستاهای نوار مرزی بانه که امروز تخلیه و آثاری از آن باقی نمانده به نام سیرانبند به دنیا آمد، با رسیدن به سن شش سالگی او را به مکتب فرستادند تا به شیوه‌ی سنتی قرآن کریم و علوم دینی را بیاموزد، علوم مقدماتی و روان خوانی قرآن کریم را در همان دوران کودکی آموخت و از ادامه تحصیل باز ماند قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و نا امنی نوار مرزی به ویژه، روستاهای مرزی کردستان به روستای« کانی هرمله» نقل مکان کردند.

با پیروزی انقلاب اسلامی به شهر مریوان مهاجرت نمود و چند سالی در شهر مریوان ساکن شد و در همان سال‌ها به صورت غیررسمی با سپاه و بسیج همکاری می‌کرد با بازگشت به شهر بانه در سال 1363رسماً با عضویت در سازمان پیشمرگان مسلمان کرد با ضد انقلاب اعلان جنگ کرد. با ایمان راسخ و در کمال شجاعت در میادین نبرد حضور پیدا می‌کرد و از همان بدو فعالیت در سازمان به عنوان معاون گروهان ضربت منصوب گردید. در مدت یک سال حضور رسمی در سازمان در عملیات‌های متعدد حضور یافت و با ندای الله اکبر به مصاف دشمن می‌رفت و سرانجام با زبان روزه و در جنگی تمام عیار شربت گوارای شهادت را نوشید،

برادرش خدارحم نقل می کرد: من عضو گروهان برادرم بودم صبح که از خواب بیدار شد به اهل خانه گفت من امشب خواب دیدم و شاید به شهادت برسم چند جمله‌ی را به عنوان وصیت بیان کردند طولی نکشید که ماموریت پیدا کردیم تا خود را به منطقه برسانیم برادرم روزه بود اگر چه خیلی از نیروها به خاطر شرایط سخت منطقه و گاهی لازم بود کیلومترها راه را پیاده طی کنند روزه نبودند شهید به بعضی از دوستان تذکر داد و گفت جنگ با زبان روزه ثواب بیشتری دارد و عازم محل درگیری شدیم شهید جلوتر از همه حرکت می‌کرد به منطقه‌ای که ضد انقلاب در آن پناه گرفته بودند رسیدیم درگیری به اوج خود رسیده بود گروهی دیگر از رزمندگان قبلا به منطقه رسیده بودند. در کمال شجاعت بدون سنگر و پناه تمام قد دشمن را زیر رگبار گلوله گرفت و رزمندگان را به مقاومت تشویق می‌کرد ناگاه متوجه شدم اسلحه برادرم به طرف من پرتاب شد و چون سربلند کردم دیدم برادرم بر روی زمین افتاده است سریع خود را به بالینش رساندیم و او را به آغوش کشیدم خواستم پیشانی‌اش را ببوسم دیدم پیشانیش خون آلود است و گلوله‌ به سرش اصابت کرده بود و خدا خواست با شربت شهادت افطار کند و همان گونه در عالم خواب دیده بود به آرزویش رسید.



برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده