دیدارش با دوستان و فامیل بیشتر از دفعات قبل بود اما به هرکسی که سرزده بود در پایان از آنها حلالیت طلبیده بود و گفته بود به گمانم آخرین باری است که همدیگر را می بینیم
نويد شاهد كردستان:



 نام :محمد نام خانوادگی:خالدیان نام پدر:احمد تاریخ تولد:3/10/1341  

تاریخ شهادت:   13/09/1361

محل شهادت:جاده مریوان- روستای داني کش

محمد خالدیان 1341 در یک خانواده مذهبی و کشاورز در روستای توربه ریز از توابع دهگلان دیده به جهان گشود پدرش احمد ومادرش اشرفی نام داشتند

محمد فرزند چهارم خانواده بود، دوران ابتدائی را در زادگاه خود به پایان رسانید و چون پدرش علاقه مند بود فرزندش برای خود و جامعه مفید باشد اورا برای ادامه تحصیل به شهرستان قروه فرستاد ومحمد ودیگر برادران ، در یک خانه استیجاری با فقر و سختی و زندگی بی آلایش تحصیل نمودند. محمد تا پایان سوم متوسطه ادامه تحصیل داد و در موقع تظاهرات مردم مسلمان ایران بر علیه رژیم منحوس و ظالم پهلوی به ندای رهبر عظیم الشان انقلاب شکوهمند اسلامی گوش فرا داد و همگام با مردم به خیابان آمد.پس از پیروزی انقلاب اسلامی با توجه به علاقه شدیدی که به اهداف عالیه انقلاب داشت و علاقه وافری که به شغل نظامی داشت در سال 1360 به استخدام ژاندارمری در امد و یکسال دوران نظامی را در پادگان آموزشی مرزن آباد چالوس تمرین های نظامی و مانور و کوهنوردی و سایر تاکتیک ها ی نظامی را طی کرد.

پس از تقسیم شدن در پادگان‘ محمد با توجه به علاقه و شوقی که در حفظ آب و خاک میهن اسلامی داشت به استان مرزی کردستان آمد و در گروهان امداد استان به شهرستان مریوان و به یکی از پایگها های مریوان منتقل گردید.

با توجه به اینکه در سال های 59 و 60 در بیشتر مناطق کردستان منجمله مریوان و تمام کوههای صعب العبور‘ گروهک های ملحد و اشرار تردد داشتند و نیروی انتظامی ماموریت داشت مناطق و روستاهای استان را از لوث وجود اشرار پاکسازی کند محمد نیز همراه همرزمان خود در چندین درگیری شرکت نمود و بهترین و نزدیکترین یاران وی در کمین و درگیری ها به درجه شهادت نائل شدند. محمد نیز در تاریخ 13/9/61 در یک کمین در جاده مریوان در روستای دانیکش همراه یازده نفر از همرزمان خود با گروهک ها و اشرار ملحد درگیر شد شجاعانه جنگید تا آنکه به درجه رفیع شهادت نائل گردید.

آخرین مرخصی شهید:

مادر شهید می گوید:

آخرین باری که محمد به مرخصی آمد مثل دفعات قبل چند روزی در میان خانواده و دوستان و فامیل بود و به پدرش در کار کشاورزی کمک کرد اما دیدارش با دوستان و فامیل بیشتر از دفعات قبل بود اما به هرکسی که سرزده بود در پایان از آنها حلالیت طلبیده بود و گفته بود به گمانم آخرین باری است که همدیگر را می بینیم این بار که به منطقه بروم دیگر برنمی گردم چون به من الهام شده است که شهید می شوم و به آنها تاکید کرده بود این را به مادرم نگویید چون نمی خواهم ناراحت شود و بعد از چند روز که مرخصی ایشان تمام شد شب را تا نزدیکی صبح کنارم بیدار بود و صبح که بیدارش کردم تا برود بعد از اینکه لباسهایش را پوشید با نگاهی پر از مهر روبه من کرد وگفت مادر حلالم کن من گریه ام گرفت و او را تا کنار ماشین همراهی کردم، او رفت و دیگر برنگشت.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده