راست قامتان
در همان نوجوانی با روخوانی و روانخوانی قرآن کریم آشنا شد. بچه‌های محل را دور خود جمع می‌کرد و به آن‌ها قرآن یاد می‌داد.

شهید محمد عونی

نويد شاهد كردستان:

در همان نوجوانی با روخوانی و روانخوانی قرآن کریم آشنا شد. بچههای محل را دور خود جمع میکرد و به آنها قرآن یاد میداد. پدرش مسگر بود و به روستاهای اطراف میرفت و ظروف مسی را به اصطلاح سفید میکرد. کار سخت و طاقتفرسایی بود و از زمانی که توان کار کردن را پیدا کرد، همراه پدرش به روستاهای اطراف میرفت و کمک کار پدر بود. در خردادماه سال 1339 در شهر سنندج دیده به جهان گشود، پدرش سیفالله و مادرش محترم نام داشت. تحصیلات ابتدائی و راهنمائی را با موفقیت پشت سرنهاد و با اخذ مدرک سوم راهنمایی به خاطر شرایط سخت زندگی از ادامهی تحصیل بازماند. سال 1357 که انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) به پیروزی رسید هفده ساله بود. با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران در سال 1358 به استخدام ارتش درآمد و در لشکر 77 پیاده خراسان سازماندهی شد. هنوز به عنوان دانشآموز کادر در ارتش خدمت میکرد که جنگ توسط رژیم بعث عراق به ایران اسلامی تحمیل گردید. با حمله ددمنشانهی ارتش بعث عراق، در همان روزهای آغازین جنگ، داوطلبانه عازم جبهه شد و در هجدهم آبانماه سال 1359 در منطقهی عملیاتی آبادان در حین عملیات بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. و پیکر پاکش به عنوان یکی از اولین شهدای دفاع مقدس در گلزار شهدای بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.

‹‹آن روز باراني››

.... در آن سالها کارم مسگری بود، به روستاهای اطراف میرفتیم و ظروف مسی را زنگزدایی میکردیم. محمد نوجوانی بیش نبود که به قصد کمک به من به روستاها میآمد و کار میکرد.

18 سال داشت که به عنوان درجهدار به استخدام ارتش درآمد. دو سال از استخدامش در ارتشمیگذشت که به مادرش گفتم با او صحبت کن تا کمکم سروسامان بگیرد. ابتدا به مادرش گفته بود، در این شرایط که دشمن به خاک ما تجاوز کرده، وظیفه من جنگیدن در جبهه است، با اصرار مادرش قبول کرده بود. دختری را برایش در آیندهی نزدیک به عقدش درآوریم. منتظر بودیم تا به مرخصی بیاید، ولی یک روز بارانی که هوا هم نسبتاٌ سرد بود، نامهای به دستم رسید، پسر دیگرم یدالله که او هم در بمباران 28 دی ماه سال 1365 شهر سنندج به شهادت رسید، در مدرسه درس میخواند، مدرسه نزدیک خانهی ما بود، نامه را بردم تا یدالله آن را بخواند، یدالله نامه را باز کرد نگاهی به نامه انداخت و سکوت کرد و بیاختیار نامه را به معلمشان داد. معلم هم نگاهی به نامه انداخت و به فکر فرو رفت، از معلم خواهش کردم تا جریان را برایم تعریف کند و بگوید در نامه چه چیزی نوشته شده است، و او در حالی که سرش را پایین انداخته بود، آرام و با لحنی حزین گفت: محمد شهید شده است و به همراه همرزمانش در بهشت زهرای تهران دفن شده است. (آقای سیفالله عونی پدر شهید)

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده