لحظه های آسمانی - صفحه 6

لحظه های آسمانی

کرامات شهیدان؛(68) دست شفادهنده

دکتر معالج می گفت رگ هاي عصب به داخل معده ترشح مي کنند و بايد بسته شوند تا معده بهبود پيدا کند و اين عمل خيلي سختي است چون رگ هاي عصب خيلي نازک و ظريف هستند. پزشکان به من يک ماه فرصت دادند تا اگر به وسيله دارو خوب نشد عمل انجام شود...

کرامات شهیدان؛(66) منتظر شهادت

در دوران طاغوت سي ماه در زندان شاه بودم. وقتي انقلاب به پيروزي رسيد سي ماه در سپاه پاسداران و جهاد سازندگي ياسوج خدمت کرده ام. ايشان مکثي کرد و گفت اکنون سي ماه است که از حضور من در جنگ و خدمت در قرارگاه خاتم الانبياء مي گذرد...

کرامات شهیدان؛(65) توسل به حضرت رضا(ع)

روحاني شهيد عبدالله ميثمي در سال 1334 هجري شمسي در شب تولد حضرت علي (ع) در خانواده اي در اصفهان متولد شد. پدرش براي نامگذاري فرزندش به قرآن تفال زد و بر مبناي آية 23 سورة مريم نام او را عبدالله گذاشت.

کرامات شهیدان؛(64) حضور نوراني در تدفين

به خاطر دارم وقتي براي مرخصي از جبهه به شهر آمده بود سخناني در مسجد درباره توجه و عنايات خاص امام زمان (عج) به جبهه ها و رزمندگان براي مردم بيان کرد که همه را مجذوب خود نمود...

کرامات شهیدان؛(63) رمز دفن شبانه

عشق او به سپاه باعث شد به عضويت رسمي آن درآيد و در واحد عمليات سپاه شيراز به کار مشغول شود. مدت کوتاهي از ورود او به سپاه نگذشت که به جبهه شتافت و تا زماني که در عمليات فتح المبين به شهادت رسيد در جبهه بود.

کرامات شهیدان؛(62) شهادت، اجر شجاعت

پدرش از حسين پرسيد پسرم چرا گريه می کني؟ لحظاتي طول کشيد، گريه او که به آرامي تمام شد، گفت: ديشب خواب ديدم صحراي کربلاست و در رکاب مولايم امام حسين )ع( مي جنگم ولي نبرد من چهل روز طول کشيد و بسياري از دشمنان امام حسين را به خاک هلاکت انداختم. مي خواستم بيايم که کسي از پشت سر مرا صدا کرد...

کرامات شهیدان؛(61) مژده وصل

بدان که اين موها به خون سرم خضاب مي شود و همين طور هم شد. وقتي پيکر غرق به خون حاجي را آوردند سر و صورت او آغشته به خون او شده بود...

کرامات شهیدان؛(60) تشنه شراب شهادت

حاج حسين بصير در آتش عشق به شهادت می سوخت و گلايه داشت و مي گفت اين جوان ها توفيق شهادت دارند پس چرا من شهيد نمي شوم؟...

کرامات شهیدان؛(59) مژده حسيني

مدتي گذشت تا اين که يک شب حضرت امام حسين(ع ) را درخواب ديدم که بالاي سر من تشريف آوردند و دستي محبت آميز به سر من کشيدند ...

کرامات شهیدان؛(58) گرمي بوسه رسول خدا

سه شب قبل ازشهادت، خوابي ديدند. آخرين شب جمعه بود. با شوق از خواب بلند شدند. پرسيدم: چه شده؟ گفتند: الان درخواب ديدم من و آقاي خميني بر گرد خانة کعبه مشغول طواف هستيم که...

کرامات شهیدان؛(57) بيدار مهربان

حين چيدن و پهن كردن انجيرها با پا روى چند دانه انجير سياه رفت و آنها را له كرد. كار ما در حال اتمام بود كه دختر همسايه اعلام كرد: ماشين آمد و اعلام كرد اگر آماده هستيم ما را به شهر برساند...

کرامات شهیدان؛(56) هلال نورانى

براى اينكه نگران دير رفتن او بودم از اتاق بيرون آمدم تا به او كه هنوز در اتاقش بود سرى بزنم. تا به در اتاق رسيدم و خواستم صدايش كنم به پله اول كه پا گذاشتم ناگهان چيز عجيبى مرا چنان حيرت زده كرد كه بی اختيار پا را عقب گذاشتم و برگشتم...

کرامات شهیدان؛(55) سیراب وصل

در اين ملاقات كه چند دقيقه بود امام براى ما صحبتى نكردند، علت را كه پرسيديم يكى از اعضاى دفتر امام گفت: حضرت امام فرموده اند ديگر براى خانواده هاى شهدا كه به رسالت خود عمل كرده اند چه صحبتى بكنم. بعد از زيارت امام...

کرامات شهیدان؛(54) سه خواهش

شب در خواب شهيد محمودنژاد را ديدم كه به من می گفت: فلانى از تو می خواهم سه كار برايم انجام بدهى. گفتم: باشد.

کرامات شهیدان؛(54) نشانى سبز

در سفرى كه به مكه معظمه داشتم در آنجا از خداوند درخواست كردم به زودى از پسرم خبرى برسد. بعد از بازگشت از سفر حج، شبى در خواب ديدم پسرم مى گويد: مرا می آورند، شما نگران نباش...

کرامات شهیدان؛(53) مهمان بهشت

سرباز شهيد على يار خسروى در سال 1345 در دزفول متولد شد. در دوران خدمت سربازي به جبهه شتافت و در گروه تخريب فعاليت داشت. در عمليات والفجر 8 )فتح فاو( مجروح گرديد و در دوران بستري شدن ازدواج نمود.

کرامات شهیدان؛(52) زنده به عشق

من هم مثل تو از دورى او خيلى بى تابى می نمودم ولى گلايه نمی كردم. براى همين هروقت دلم براى او تنگ مى شود به من سر می زند و من او را درست مانند زمانى كه زنده بود می بينم و با او حرف می زنم تو هم اگر اين كار را بكنى حتماً پسرت به تو سر می زند...

کرامات شهیدان؛(51) شمع دوستان

شبى به اتفاق همسر و فرزندانم به منزل برادر شوهرم دعوت بوديم. منزل او درست جنب مسجد روستاى استير بود كه جسد برادر شهيدم در آن دفن شده است.

کرامات شهیدان؛(50) حضور پس از شهادت

من معتقدم دو نفر كه خيلى با هم دوست هستند و هميشه با يكديگر بسر میبرند، بعد از شهادت يا وفات يكى از آنها، بازهم دوستى شان ادامه پيدا میكند.

کرامات شهیدان؛(49) ديدار با پسر

نيمه هاى شب پدرم را كه در موقع شهادت او من هنوز به دنيا نيامده بودم در خواب ديدم كه به من می گفت : فردا شما را به منطقه طلاييه میبرند و هوا هم خوب خواهد بود و باران نخواهد آمد...
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه