گفتگوی تصویری با همرزم شهید ورزشکار «حسن حیدرخانی»
«علی اکرم حیدری» میگوید: 12 سال با شهید حیدرخانی همکلاس بودم. او یکی از ورزشکاران نامی شهرستان گیلانغرب بود و در رشتههای دو استقامت، فوتبال و والیبال فعالیت داشت. او جوانی با اخلاق، بانشاط و توانمند در ورزش بود.
کد خبر: ۵۵۸۸۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۰۶
خاطرهنگاری جانبازان
«آسمان، آبیتر» مجموعه کلیپهای مصاحبه با والدین شهدا، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش میشود. این قسمت از «آسمان، آبیتر» با جانباز سرافراز «رمضانعلی کارگران بافقی» به مصاحبه پرداخته است. نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت میکند.
کد خبر: ۵۵۸۸۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۰۴
«نیمه ماه رمضان شهید اندرزگو نقشه ترور شاه را به اطلاع ابوترابی رساند و گفت من با کسی که داخل کاخ زندگی میکند رابطه برقرار کردم. باید نقشهای بکشیم که به وسیله آن، شاید شاه را از پا در بیاید ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان، شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۸۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۰۳
خاطرهنگاری والدین شهدا
«آسمان، آبیتر» مجموعه کلیپهای مصاحبه با والدین شهدا، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش میشود. این قسمت از «آسمان، آبیتر» با مادر بزرگوار شهید «محمدناصر یاوری» به مصاحبه پرداخته است. نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت میکند.
کد خبر: ۵۵۸۸۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۰۳
خاطره شهید سلیم ایزدی «4»
شهید «سلیم ایزدی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «صورتهای تمام بچههای گردان نورانی بود مخصوصاً فرماندهان بچههای کم سال جوانان پيرمردان با ايمان قوی و راسخ میخواستند بگويند که حسين ما هم يار تو هستيم و...» قسمت چهارم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۸۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۰۶
خاطره شهید سلیم ایزدی «3»
شهید سلیم ایزدی در دفتر خاطرات خود مینویسد: «به انديمشک که رسيديم ساعت 8 شب بود. شام را در انديمشک خورديم و بعد از کمی استراحت به سوی عين خوش حرکت کرديم. بعد از عبور از پل کرخه چيزهای بسيار ديديم که...» قسمت دوم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۸۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۰۳
مادر شهید «رجبعلی احمدیانچاشمی» نقل میکند: «با تمام این احوال انگار به خوابی عمیق فرو رفته. با این همه زخم، نه دردی و نه آه و نالهای. دستش را بوسیدم و او را به خدا سپردم.»
کد خبر: ۵۵۸۸۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۰۲
جانباز و آزاده کرمانشاهی «حجت اله همتی»، می گوید:18 اردیبهشت 1365 به خدمت سربازی اعزام شدم و در جبهه های جنگ حضور داشتم که در تاریخ 21 تیر1367 اسیر شدم. ما را به سوله ای به نام الامارات بردند آب و غذایی نداشتیم تانکر آبی را آنجا گذاشتند و شیر لوله ها را به روی ما بستند و ما هم مجبور بودیم روی دوش یکدیگر برویم و خود را به دریچه تانکر برسانیم و با پوتین هایمان آب بخوریم.
کد خبر: ۵۵۸۸۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۰۲
خاطره شهید سلیم ایزدی «2»
شهید سلیم ایزدی در دفتر خاطرات خود مینویسد: «به انديمشک که رسيديم ساعت 8 شب بود. شام را در انديمشک خورديم و بعد از کمی استراحت به سوی عين خوش حرکت کرديم. بعد از عبور از پل کرخه چيزهای بسيار ديديم که...» قسمت دوم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۷۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۳۰
خاطرات شفاهی آزادگان؛
جانباز و آزاده سرافراز «فریبرز سلیمانی» در روایتی از دوران دفاع مقدس تعریف میکند که چگونه با وجود زخمهای دردناک بواسطه ترکش و شیمیایی و تحمل و مقاومت در برابر دشمن، اسیر میشود.
کد خبر: ۵۵۸۷۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۳۰
خاطره شهید سلیم ایزدی «1»
شهید سلیم ایزدی در دفتر خاطرات خود مینویسد: «انسان در زندگی روزمرهی خود يک سری خاطرات دارد خاطرات ی که فراموش ناشدنی است و در طول تاريخ میماند. خاطرات ی که بايد در صفحات تاريخ ثبت شود و...» قسمت اول خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۷۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۹
خواهر شهید «محمدرضا حمزه» نقل میکند: «گفتم: خوش به حال مامان که پسر به این خوبی داره! گفت: چه خوبیای؟ دلم میسوزه وقتی میبینم مادر با چشم خسته و پای خواب رفته از جلوی دار قالی بلند میشه. کاشکی بلد بودم به جاش ببافم!»
کد خبر: ۵۵۸۷۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۳۰
قسمت سوم خاطرات شهید وحدت «علی عربی»
همسر شهید «علی عربی» نقل میکند: «آنها بار دیگر مرا بردن کنار تابوت. در گوشش با او دردودل کردم، اما فقط من حرف میزدم و هیچ صدایی از او نمیآمد. دلتنگ و خسته شدم.»
کد خبر: ۵۵۸۷۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۳۰
برگی از خاطرات آزاده و جانباز «عزیزالله فرجیزاده»؛
«همسرم اصلاً راضی به رفتنم نبود و مرتب نگرانیاش از آینده خود و فرزندان خانه کوچکمان را بیان میکرد و با وجود التماسهای مظلومانه پسر ۴ سالهمان که به پاهایم چسبیده بود و اصرار داشت که آنها را تنها نگذارم. سرانجام با همه عشق و علاقهای که به آنها داشتم تاب و توان دیدن و شنیدن تجاوزات دشمن به کشور و تعدی به مردم و ناموسمان را نیاورده و رفتم ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز «عزیزالله فرجیزاده» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۷۳۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۳۰
شهيد «کوروش قنادی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «اطرافمان شلوغ شد و هر يک از مردم آن محله، چيزی برای اهدا آورده بودند. قبل از تحويل گرفتن وسایلها اضطراب داشتند که مبادا مقبول ما واقع نشود. ولی بعد از تحويل...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۷۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۷
خاله شهید «عبدالعلی طاهریان» نقل میکند: «گفتم: این چه کاریه میکنی؟ تازه دیروز اسلحه رو فشنگ به منزل آوردی و امروز هم میخوای تحویل بدی؟ گفت: هرچه امام بگه اطاعت میکنیم، دستور، دستور رهبره. دیروز گفتن بگیرین و امروز گفتن تحویل بدین. من هم مطیع رهبرم هستم.»
کد خبر: ۵۵۸۷۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۹
قسمت دوم خاطرات شهید وحدت «علی عربی»
همسر شهید «علی عربی» نقل میکند: «پیش خودم فکر کردم با چنین همسری که احکام دین این قدر برایش مهم است، میتوانم کنار بیایم؟ وارد زندگی که شدیم، جواب سؤالم را گرفتم. به من یاد داد که اگر پذیرفتیم مسلمان هستیم، باید مسلمانی کنیم.»
کد خبر: ۵۵۸۶۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۹
«بعد از مجروح شدن در بیمارستان طالقانی تهران بستری شدم. ۱۲ بار عمل روی پایم انجام دادند. دیگر خسته شده بودم بعد از نماز شروع کردم شکایت به خدا و درد و دل کردن با خدا تا اینکه به خواب رفتم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات جانباز «احمد فنودی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۶۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۹
«بالای سرش هم عکس یک جوان و یک گل لاله. مثل همین عکس مکسهای شهدا. آره زیرش هم اسمش را نوشته بود. با سر به عکس اشاره کردم و گفتم، پسرته؟ پیرزن سرش را به علامت مثبت تکان داد. شهید شده؟ پیرزن باز هم سرش را تکان داد. گفتم دیگه بچه مچه نداری؟ شوهر، بچه؟ کس و کار؟ پیرزن سرش را گرفت رو به آسمان و گفت نه ببم؟، بیکسم ...» آنچه میخوانید گزیدهای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۶۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۶
خاطرات شفاهی جانباز 70 درصد «نجم نصاری»؛
جانباز 70 درصد «نجم نصاری» در خاطرات ی از سالهای دفاع مقدس گفت: «اوایل جنگ، قبل از اینکه به سربازی بروم جزو نیروهای مردمی بودم و به بقیه کمک میکردم. بعد از اینکه به کردستان رفتیم ما را به مهران اعزام کردند و در آنجا بود که مجروح شدم.»
کد خبر: ۵۵۸۶۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۰۶