- زندگینامه شهدا

navideshahed.com

«محمدمهدی» در محراب بندگی به دیدار معبودش شتافت

«محمدمهدی» در محراب بندگی به دیدار معبودش شتافت

دوست شهید «محمدمهدی دوعائی» نقل می‌کند: «یک ساعت از آخرین دیدارمان نمی‌گذشت. صدای خمپاره ۱۲۰ بلند شد. درست میان دو سنگ که محل استقرار او و در آن لحظه محراب عبادتش شده بود، قرار گرفت. او در محراب بندگی و در بهترین حالت به دیدار معبودش شتافت.»
خدا را شکر می‌کنم که مادر شهید هستم

خدا را شکر می‌کنم که مادر شهید هستم

مادر شهید «شهریار طاهری» نقل می‌کند: «خواب دیدم و صبح که از خواب بیدار شدم به پدرش گفتم: شهریار دیگه برنمی‌گرده. بعد از چند روز از طرف سپاه به من اطلاع دادند که شهریار شهید شده است. خدا را شکر می‌کنم که مادر شهید هستم.»
دارم به سوی شهادت می‌روم

دارم به سوی شهادت می‌روم

دایی شهید «مصطفی دوست‌محمدی» نقل می‌کند: «شروع کرد به تمسخر دشمن. گفتم: تو هم وقت گیر آوردی مصطفی! گفت: اتفاقاً الآن وقتشه. پرسیدم: چرا؟ جواب داد: چون دارم به سوی شهادت می‌رم.»
پرونده‌اش برای همیشه در بنیاد شهید ماندگار شد

پرونده‌اش برای همیشه در بنیاد شهید ماندگار شد

مادر شهید «ابوالفضل نیکذات» نقل می‌کند: «گفت: می‌خوام برم بنیاد شهید برای همیشه اون‌جا بمونم. گفتم: آخرش نفهمیدم چی می‌گی؟ وقتی ابوالفضل شهید شد و پرونده‌اش برای همیشه در بنیاد شهید ماند، تازه منظورش را فهمیدم.»
نزد مولایم علی(ع) شفاعتت می‌کنم

نزد مولایم علی(ع) شفاعتت می‌کنم

برادر شهید «حسین ملک‌بالا» نقل می‌کند: «قبل از شهادتش پیش من آمد و با من خداحافظی کرد و گفت: من چطور خوبی‌های تو را جبران کنم. اگر شهید شدم نزد مولای خودم علی(ع) تو را شفاعت خواهم کرد.»
به دیدار خدا می‌روم

به دیدار خدا می‌روم

برادر شهید «حسن عربی» نقل می‌کند: «حسن بچه‌ها را نشانده بود دور اتاق. آن‌ها سینه می‌زدند و او برایشان می‌خواند: من به دیدار خدا می‌روم به جمع پاک شهدا می‌روم. این خط را آن‌قدر محزون می‌خواند که اشک را مهمان چشم‌هایم کرد.»