دارم به سوی شهادت می‌روم

دارم به سوی شهادت می‌روم

دایی شهید «مصطفی دوست‌محمدی» نقل می‌کند: «شروع کرد به تمسخر دشمن. گفتم: تو هم وقت گیر آوردی مصطفی! گفت: اتفاقاً الآن وقتشه. پرسیدم: چرا؟ جواب داد: چون دارم به سوی شهادت می‌رم.»
پرونده‌اش برای همیشه در بنیاد شهید ماندگار شد

پرونده‌اش برای همیشه در بنیاد شهید ماندگار شد

مادر شهید «ابوالفضل نیکذات» نقل می‌کند: «گفت: می‌خوام برم بنیاد شهید برای همیشه اون‌جا بمونم. گفتم: آخرش نفهمیدم چی می‌گی؟ وقتی ابوالفضل شهید شد و پرونده‌اش برای همیشه در بنیاد شهید ماند، تازه منظورش را فهمیدم.»
نزد مولایم علی(ع) شفاعتت می‌کنم

نزد مولایم علی(ع) شفاعتت می‌کنم

برادر شهید «حسین ملک‌بالا» نقل می‌کند: «قبل از شهادتش پیش من آمد و با من خداحافظی کرد و گفت: من چطور خوبی‌های تو را جبران کنم. اگر شهید شدم نزد مولای خودم علی(ع) تو را شفاعت خواهم کرد.»
به دیدار خدا می‌روم

به دیدار خدا می‌روم

برادر شهید «حسن عربی» نقل می‌کند: «حسن بچه‌ها را نشانده بود دور اتاق. آن‌ها سینه می‌زدند و او برایشان می‌خواند: من به دیدار خدا می‌روم به جمع پاک شهدا می‌روم. این خط را آن‌قدر محزون می‌خواند که اشک را مهمان چشم‌هایم کرد.»
همه رزمندگان «علی‌اصغرِ» مادرم هستند

همه رزمندگان «علی‌اصغرِ» مادرم هستند

برادر شهید «علی‌اصغر دهقانی» نقل می‌کند: «برای او نامه نوشتند که: بیا! مادرت دارد از دست می‌رود. او جواب داد: مادر را خیلی دوست دارم، اما نمی‌توانم از تکلیفی که بر من شده سر باز بزنم. فقط صبر چاره کار است. بگویید همه کسانی که در جبهه هستند علی‌اصغر او هستند.»
ما برای دنیا بسیجی نشدیم

ما برای دنیا بسیجی نشدیم

مادر شهید «رشید جعفری» نقل می‌کند: «گفت: ممكنه از طرف خواهرهای بسیجی كسی بیاد. مادر! مدیونی اگه چیزی بگیری. ما كه برای دنیا بسیجی نشدیم، اجرمون رو با لوازم دنیایی عوض نمی‌كنیم.»