ماجرای سود پولی که شهید «غلامعلی خالدی» قرض گرفته بود
نوید شاهد کردستان؛ یک روز در خانه نشسته و در افکار پریشانم غرق شده بودم که مهمانی عزیز وارد خانه شد.
از دیدنش خوشحال و مسرور گشتم، اما از چهره درهم ریخته و نگرانش ناراحت شدم.
بعد از رو بوسی و احوالپرسی جویای احوالش شدم و غلامعلی هم خاضعانه شاکر درگاه احدیت بود. یکی از خصوصیات این شهید گرانقدر این بود که در همه حال، حتی در سختترین مصائب و مشکلات هم شکرگزار بود.
پس از مقداری صحبت کردن خطاب به من گفت: مقداری پول لازم دارم و اگر این مقدار را به من بدهی در سودش شریک میشوی و سود خوبی بهت خواهم داد.
به دو دلیل خلی متعجب شدم اول اینکه غلامعلی از من پول میخواهد، چون بسیار قانع بود و سابقه نداشت از کسی پول قرض بگیرد و دوم به خاطر اینکه گفت در عوض سودی عایدم میشود با اینکه میدانست سود پول حرام است.
اصرار کردم که بگوید پول را برای چی میخواهد، اولش راضی به گفتن نبود، اما با اصرار من گفت: اگر بگویم از سودش کم خواهد شد.
برام جالبتر شده بود و گفتم این چه معامله ایست که با گفتنش سود دهی آن کم میشود؟
هیچی نگفت، به هر صورت مقدار بیست هزار تومان خواسته بود و من هم برایش فراهم کردم و با خوشحالی گفت در اولین فرصت آن را بر میگردانم، البته با سودش.
برق شادی رو میشد در چشمانش دید و چنان از جایش برخواست که انگار دنیا را به او داده اند و بعد از آن او را تا دم در بدرقه کردم و با خداحافظی از هم جدا شدیم.
راستش وسوسه درونی باعث شد که به تعقیبش بپردازم و او میرفت و من نیز به دنبالش راه افتادم.
به حاشیه شهر رسیدیم، آنجا به خانه فقیرانه و کوچکی رسید که دو کودک پنج و شش ساله دم در مشغول بازی بودند. حیاط نداشت و دیوارش گلی و کهنه بود.
غلامعلی با بچهها داشت صحبت میکرد و یکی از بچهها پدرش را صدا زد. آنجا منزل یک بنده خدای بود که با کارگری روزگارش را میگذراند، اما به دلیل ابتلا به سرطان بسیار در تنگنا بود و میبایست مرتبا شیمی درمانی میشد و، چون نمیتوانست کار کند مخارج زن و فرزندان و درمانش به سختی تامین میشد.
یکی از بچهها پدرش را صدا زد و وقتی پدرش دم در آمد غلامعلی بستهای که حاوی همان پول بود به او داد و با او خداحافظی کرد.
بدون اختیار اشک از چشمم جاری شد و تازه فهمیدم منظور غلامعلی از سود خوب همین اجر و پاداش معنوی بود که با معامله با خدایش دستگیرش میشد.
بسیار دوست داشتم و تلاش هم کردم که در کارهایم مانند او باشم، اما هرگز نتوانستم و هیچ وقت این سعادت نصیبم نشد و به این پی بردم که هر کسی لیاقت و شایستگی چنین کارهای را ندارد.
بعدا که غلامعلی پول را برایم آورد ازش خواهش کردم تا من را شریک این سود کند و ماجرای تعقیب کردنش را گفتم و از او حلالیت طلبیدم.
(راوی: مولود خالدیان – پسر عموی شهید)