نوید شاهد – مادر شهید «منصور اختیار الدینی» تعریف می کند: هر وقت منصور منو افسرده و ناراحت می‌دید با لبخند می‌گفت؛ صبر کن مادر آلان داروی مسکن برایت می‌آورم، بعد وضو می‌گرفت و شروع می‌کرد به خواندن قرآن کریم، با این کار دردهایم را التیام می‌بخشید.

به گزارش نوید شاهد کردستان؛ شهید منصور اختیار الدینی روز پنجم اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۶ در شهر سنندج به دنیا آمد.
منصور دوران کودکی را در زادگاهش سپری کرد و با رسیدن به سن ۷ سالگی برای کسب علم و دانش راهی مدرسه شد و در همان کلاس اول ابتدایی تحت تأثیر یکی از معلمان مدرسه به خواندن قرآن علاقه پیدا کرد و در همان دوره ابتدایی با ختم قرآن توانست نحوه تلفظ و روخوانی را یاد بگیرد.

وی تحصیلاتش را تا پایان دوره راهنمایی ادامه داد و در سال ۱۳۵۶ و در سن بیست سالگی به استخدام ارتش درآمد و با پشت سر گذاشتن آموزش‌های نظامی به عنوان درجه دار در گردان ۲۱۷ تیپ یک لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه سازماندهی شد.

با آغاز راهپیمایی‌ها و تظاهرات بر علیه رژیم ستم شاهی به فرمان امام خمینی (ره) به صف مردم مسلمان و انقلابی پیوست و بعد از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام (ره) به پادگان ارتش بازگشت و به خدمت مشغول شد.

سه سال از فعالیت وی در ارتش، مرز‌های میهن ایران اسلامی مورد حمله ددمنشانه ارتش رژیم بعث عراق قرار گرفت و منصور در همان لحظات آغازین جنگ با تمام وجود در منطقه عملیاتی ایلام به دفاع از تمامیت ارضی کشور برخاست و سر انجام در دومین روز جنگ تحمیلی، یعنی روز اول مهرماه سال ۱۳۵۹ به شهادت رسید و پیکر مطهرش پس از تشییع در قبرستان قدیمی تایله سنندج به خاک سپرده شد.

داروی مسکن
تابستان‌ها که کلاس درس تعطیل می‌شد به کلاس قرآن می‌رفت، کلاس سوم ابتدایی بود که روخوانی قرآن را به خوبی یاد گرفته بود.
هر وقت دلم می‌گرفت، از منصور میخواستم که برایم قرآن بخواند و با خواندن آیات نورانی قرآن به من آرامش می‌رسیدم.
دیگه یاد گرفته بود هر وقت منو افسرده و ناراحت می‌دید با لبخند می‌گفت: صبر کن مادر آلان داروی مسکن برایت می‌آورم، بعد وضو می‌گرفت و شروع می‌کرد به خواندن قرآن کریم، با این کار دردهایم را التیام می‌بخشید.
آخرین باری که به مرخصی آمد گفت: مادر جان تحرکات دشمن بعثی در نوار مرزی زیاد شده است. تمام یگان‌ها در حال آماده باش هستند، ممکن است بازگشتم طول بکشد مادر نگران نباش، هنگام رفتن با آن لبخند همیشگی گفت، تا صدامیان رو به درک واصل نکنم بر نمی‌گردم، این را گفت و راهی جبهه شد و پس از مدتی با جسمی بی جان و خونین بازگشت.
راوی: صبیحه خدامرادی، مادر شهید

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده