خاطراتی از شهید مدافع حرم "منوچهر سعیدی"
يکشنبه, ۰۵ ارديبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۲۳
نوید شاهد - منوچهر تمام ماه مبارک رمضان را به ضیافت نور می‌رفت؛ و در بهبود کار مردم می‌کوشید. ارتباطش با مردم عمل به فرمایشات گران بهای رسول اکرم (ص) بود.
ماه مبارک رمضان را به ضیافت نور می‌رفت
به گزارش نوید شاهد کردستان؛ منوچهر جوانی رشید بود که از نظر جسمی بسیار قوی و شکوه خاصی داشت.
آن گل نوشکفته در بوستانی شکفتن آغاز کرد که عمل به قرآن در آن از نفس زندگی هم نمود بیشتری داشت.
هنوز کودک بود که به یادگیری قرآن روی آورد و در همان سنین طفولیت کلام الهی را در لوح پاک سینه اش جای داد.
با ورود به مدرسه گوی سبقت را از هم سالانش ربود. هوش و ذکاوت دقت و کنجکاوی بیش از حد از بدو تولدش او را از هم سن و سالانش متمایز می‌کرد.
تمام تلاشش این بود که در ابتدایی‌ترین مسائل زندگی پا از دایره شریعت محمدی بیرون نبرد؛ و جز برای او قدمی بر ندارد.
منوچهر تمام ماه مبارک رمضان را به ضیافت نور می‌رفت؛ و در بهبود کار مردم می‌کوشید. ارتباطش با مردم عمل به فرمایشات گران بهای رسول اکرم (ص) بود.
پیوسته در تلاش بود تا بتواند گرهی از مشکلات مردم را باز کند و باری از دوش آنان بردارد.
تلاشش در کمک به مردم جزو خاطرات بسیار زیبایی است که مردم روستای «میهم سفلی» همیشه از آن یاد می‌کنند.
(راوی: نبی سعیدی برادر شهید)

بیماری سخت

منوچهر بچه خیلی آرامی بود. از همان دوران کودکی مؤمن و با اعتقاد بود. خیلی به قرآن خواندن اهمیت می‌داد.
به خاطر اعتقادات محکمش قبل از سن تکلیف نمازش را می‌خواند و روزه می‌گرفت.
از همان دوران کودکی و نوجوانی کمک دست من بود. شرایط سخت روستا و خانواده در اخلاق و روحیه اش تأثیر گذاشت و صبر و بردباری در رفتار، کردار و سیمایش نمایان بود.
بچه سوم خانواده بود. جوانی خوش اخلاق خوش برخورد و کاملاً اجتماعی. فردی مؤمن و معتقد که در برپایی مراسمات مذهبی همیشه حاضر می‌شد. هیچ گاه نماز و روزه اش قضا نمی‌شد.
به خاطر حل مسائل و مشکلات مردم از محبوبیت زیادی در بین اهالی روستا برخوردار بود.
از کودکی دنیای او باهم سن و سال هایش فرق داشت. حتی لابه لای شیطنت‌های کودکانه اش یک جور هدف منطقی پیدا می‌شد که هر کسی از آن سر در نمی‌آورد.
خطر‌های زیادی از سرش گذشت و سلامت ماند، چون خدا او را برای خودش نگه داشته بود.
در سن دو سالگی بیماری سختی به اسم فلج اطفال گرفت، همسن و سالانش که دچار این بیماری شدند یا مردند یا فلج شدند.
منوچهر را برای درمان به استان همدان بردیم، دکتر از درمان منوچهر ناامید شد. دارو نوشت و گفت: ببریدش خانه.
پیش هر دکتری می‌بردیمش جوابمان می‌کرد. او را در اتاق خواباندم، رویش را پوشاندم، خیلی حالش بد بود، با خودم گفتم: «اگر قرار است بمیرد در خانه خودمان بمیرد». وقتی همه درب‌ها را بسته دیدم به سید و سالار شهیدان امام حسین (ع) متوسل شدم. گفتم: آقاجان! شما ام المصائب هستید. پسر من فقط دو سال دارد آرزویم اینه فدایی شما و اهل بیت بشه. آقا هم جواب ما را داد و منوچهر حالش خوب شد.
بعد از دو هفته در کمال ناامیدی پسرم بهبود یافت. بردیم پیش دکتر معالجش گفت: این یک چیزی شبیه معجزه است کسانی که این بیماری را می‌گیرند یا می‌میرند یا فلج می‌شوند.
بیش از سی سال از آن بیماری، عشق منوچهر به اهل بیت (ع) از او یک مدافع واقعی ساخت تا بتواند به اندازه دست هایش پرچم دفاع از حرم را بالا نگه دارد.

(راوی: کبری میهمی مادر شهید)

منبع: کتاب حلقه‌های وصل
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده