مروری بر زندگی شهید "امجد محمدی"؛
نوید شاهد - شهید امجد محمدی قصریان، پس از پایان تحصیلات به دلیل کفالت از خدمت سربازی معاف شد و با توجه به علاقه‌ای که به خدمت در نظام مقدس جمهوری اسلامی داشت، به نیروی انتظامی ملحق شد تا در برقراری امنیت در منطقه سهمی داشته باشد.

به گزارش نوید شاهد کردستان؛ شهید امجد محمدی قصریان روز بیست و ششم آذرماه سال ۱۳۶۴ از خانواده‌ای متدین در سنندج به دنیا آمد. امجد پس از طی دوران خرد سالی، در سن ۶ سالگی راهی مدرسه شد تا سواد یاد بگیرد.
با استعدادی که وی داشت دوران تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت طی کرد و با ورود به مقطع دبیرستان، تحصیلات را تا اخذ مدرک دیپلم به پایان رساند.

امجد پس از پایان تحصیلات به دلیل کفالت از خدمت سربازی معاف شد و با توجه به علاقه‌ای که به خدمت در نظام مقدس جمهوری اسلامی داشت به نیروی انتظامی ملحق شد تا در برقراری امنیت در منطقه سهمی داشته باشد.
وی بعد از پشت سر گذاشتن دوره‌های آموزشی و تخصصی در شهر‌های کرج و اصفهان به مریوان بازگشت.
 
شهید راه حفاظت و حراست

امجد در سال ۱۳۸۷ به توصیه و حمایت بزرگان خانواده به سنت حسنه رسول اکرم (ص) مبادرت ورزید و با دختر عمویش ازدواج کرد.
وی فردی بسیار باصمیمیت و صبور بود. تحت هر شرایطی آرامش خود را حفظ می‌کرد و به همان اندازه که در کار جدی و کوشا بود، قلب رئوف و مهربانی داشت.
امجد سرانجام پس از سال‌ها خدمت صادقانه، روز سی‌ام بهمن ماه سال ۱۳۸۹ در شهر مریوان درحین گشت‌زنی، توسط افراد مسلح ناشناس مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به کاروان سرخ شهیدان پیوست.
شهید راه حفاظت و حراست

سالگرد ازدواج (راوی: همسر شهید)
شهادت همسرم (امجد) با اولین سالگرد ازدواجمان مصادف بود. روزی که قرار شد حادثه شهادتش رقم خورد، از همان اول صبح حالتی غیر عادی داشت.
تازه خانه‌ای اجاره کرده بودیم و در آن مستقل شدیم، برای یک لحظه اشک در چشمانش را دیدم و با تعجب گفتم: چیزی شده؟ خبر هست به من نمی‌گویی؟ داری گریه می‌کنی؟
امجد گفت: نه چیزی نیست. دلم می‌خواهد این کادو را از من بپذیری.
جبعه کادو را که باز کردم گوشی موبایل بود که با اولین حقوقش برایم خریده بود. بعد از صرف صبحانه مرا با اصرار به بازار برد و سرویس ناهارخوری خرید، خلاصه روز خیلی خاطره انگیزی شد.

شب بعد از صرف شام به محل خدمتش رفت، آن شب سالگرد ازدواجمان بود.
یک ساعت بعد از رفتن او دو خانواده از همکارانش آمدند و سراغش را گرفتند. من هم گفتم که امجد رفته به محل خدمتش، صبح اول وقت هم بسیاری از فامیل‌ها و آشنایان به مریوان آمده بودند. هر کدام را که نگاه می‌کردم صورتی گریان و چشمانی گریان داشتند! خیلی متعجب شدم.
علت تجمعشان را در آن موقعیت جویا شدم، خیلی مضطرب بودم نمیدانستم چکار میکنم و چه می‌گویم به تنها کسی هم که فکر نمی‌کردم همسرم بود.
یکی از فامیل‌های نزدیکمان با گریه گفت: امجد دیشب زخمی شده و حالا در بیمارستان سنندج است.
اوایل باور نمی‌کردم، چون برام اصلا قابل پذیرش نبود تا اینکه لحظاتی بعد اتوبوسی آمد تا همه به بیمارستان سنندج برویم.
به میدان آزادی شهر سنندج که رسیدیم، جمعیت زیادی تجمع کرده بودند. ناگهان ماشینی را دیدم که عکس بزرگی از امجد روی آن نصب کرده بودند.
دیگر نفهمیدم چه خبر است و از هوش رفتم. آن موقع بود که فهمیدم همسر مهربانم، امجد شب گذشته به شهادت رسیده بود.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده