آخرین نفری که از شهادت "وحید بابایی" خبردار شد
يکشنبه, ۰۵ بهمن ۱۳۹۹ ساعت ۱۳:۳۲
نوید شاهد - پدر شهید "وحید بابایی"در مورد شهادت فرزندش اینگونه نقل میکند، روز نهم بهمن ماه پیکر شهید وحید را به مسجد روستا آوردند، همه اهالی روستا برای تشییع در مسجد گرد آمده بودند، آخرین کسی که از موضوع شهادت وحید خبردار شد، مادرش بود.
به گزارش نوید شاهد کردستان؛ شهید وحید بابایی روز دوم آذرماه سال ۱۳۴۷ در روستای قجور منطقه کرانی از توابع شهرستان بیجار به دنیا آمد.
وی دوران کودکی را در روستا سپری کرد و با رسیدن به سن ۶ سالگی راهی مدرسه شد. وحید پس از گذراندن مقاطع تحصیلی ابتدایی و راهنمایی به کار کشاورزی در روستا مشغول شد.
وی پس از مدتی به دلیل نبود امکانات اشتغال در استان، به تهران مهاجرت کرد و در آنجا به شغل خبازی مشغول شد.
وحید پس از رسیدن به سن ۱۸ سالگی به خدمت مقدس سربازی فراخوانده شد و در سپاه بیجار بعد از گذراندن دوره آموزش به سپاه بانه منتقل و در پایگاه هفتاش مشغول به خدمت شد.
وی روز نهم بهمن ماه سال ۱۳۶۶ در پایگاه هفتاش بانه بر اثر تیری که به دلیل بی احتیاطی یکی از نیروهای خودی در حین پاک کردن اسلحه شلیک میشود، به شهادت میرسد.
وی دوران کودکی را در روستا سپری کرد و با رسیدن به سن ۶ سالگی راهی مدرسه شد. وحید پس از گذراندن مقاطع تحصیلی ابتدایی و راهنمایی به کار کشاورزی در روستا مشغول شد.
وی پس از مدتی به دلیل نبود امکانات اشتغال در استان، به تهران مهاجرت کرد و در آنجا به شغل خبازی مشغول شد.
وحید پس از رسیدن به سن ۱۸ سالگی به خدمت مقدس سربازی فراخوانده شد و در سپاه بیجار بعد از گذراندن دوره آموزش به سپاه بانه منتقل و در پایگاه هفتاش مشغول به خدمت شد.
وی روز نهم بهمن ماه سال ۱۳۶۶ در پایگاه هفتاش بانه بر اثر تیری که به دلیل بی احتیاطی یکی از نیروهای خودی در حین پاک کردن اسلحه شلیک میشود، به شهادت میرسد.
از رویا تا واقعیت
مادر شهید در مورد خوابش اینگونه بیان میکند: آن شب در روستا برف زیادی باریده بود. در خواب دیدم که سر خروسی بریده شده و تمام خونش روی دامن من ریخته است.
در حالیکه بسیار پریشان و سراسیمه بودم وحید گفت: مادر این خروس نیست. این خون من است که دامن پاکت را رنگین کرده، بعد از خانه بیرون رفت.
شوهرم را صدا زدم و گفتم: نگذار وحید برود، هوا سرد است، بلایی به سرش می آید. شوهرم بیدار شد و بعد از اینکه منو به آرامش دعوت کرد، گفت: خانم خواب دیدی انشاءالله که خیر است! وحید که اینجا نیست.
گفتم: همین الان بیرون رفت، بنده خدا حاج آقا با عجله به حیاط رفت و برگشت. گفت: دیدی، گفتم خواب دیدی هیچ رد پای روی برفها نیست. امشب رو بخوابیم، صبح به پادگان خواهم رفت و برایش مرخصی میگیرم.
بعد از چند روز که پیکرش را به روستا آوردند فهمیدم وحید همان شب شهید شده بود.
مادرش آخرین نفری بود که از شهادت پسرش باخبر شد
پدر شهید: روز نهم بهمن ماه به شهرستان بانه (محل خدمت وحید) رفتم تا با کسب اجازه چند روزی مرخصی برایش مرخصی بگیرم، چون مادرشان بی تابی میکرد.
وقتی که به پایگاه رسیدم دوستانش به من گفتند اسم وحید در قرعه کشی در آمده و برای زیارت به مشهد رفته است.
من مجددا به روستا برگشتم و در آنجا یکی از همسنگرانش به من گفت که وحید شهید شده و پیکرش را به مریوان بردند و پس از آن به بیمارستان بیجار انتقال دادهاند.
روز نهم بهمن ماه پیکر شهید وحید را به مسجد روستا آوردند، همه اهالی روستا برای تشییع در مسجد گرد آمده بودند، آخرین کسی که از موضوع شهادت وحید خبردار شد مادرش بود.
راوی: اژدر بابایی (عموی شهید)
نظر شما