به گزارش
نوید شاهد کردستان شهید
فتاح محمدی فرزند سلیمان و رعنا 30 شهریورماه سال 1365 در روستای عمره شال از توابع
شهرستان بانه چشم به جهان گشود. پدر و مادرش کشاورز و دامدار بودند.
تحصیل علم ودانش
با رسیدن به
سن مدرسه در دبستان روستا ثبت نام شد تا به تحصیل علم و دانش بپردازد. تا کلاس اول
راهنمایی را در همین روستا خواند. سپس برای ادامه تحصیل در سال 1377 به روستای شوی
رفت. فتاح با استعداد و علاقه درس میخواند و در عین حال با اخلاقی نیکو، انجام
فرائض و نیز پیشقدم شدن در یاری رساندن به دیگران، مورد توجه همکلاسیها و اولیاء
مدرسه قرار گرفته و به عنوان نماینده دانش آموزان مدرسه پذیرفته شد. در دوران
تحصیل در دبیرستان، مسئول بسیج دانش آموزی مدرسه خود بود.
از خدمت درسپاه تا شهادت در ساوان
در فواصل سالهای
85-1383 و پس از اخذ مدرک دیپلم، خدمت مقدس سربازی را به پایان رسانید. فتاح، سال
1386 با داشتن کارنامه ای موفق در خدمت به مردم مسلمان و محروم منطقه، دفاع از دین
مبین اسلام و نیز فعالیت جدی در راستای انقلاب و نظام مقدس اسلامی، به سپاه
پاسداران پیوست و پس از چند سال خدمت صادقانه، سرانجام در درگیری با ضدانقلاب در
تاریخ 18 مهرماه 1392 در منطقه ساوان بانه هدف اصابت گلوله قرار گرفت و به کاروان سرخ
شهادت پیوست. پیکر مطهر فتاح محمدی در روستای زادگاهش در دل خاک مأوا گرفت.
روزه دار خستگی ناپذیر
شهید فتاح از دوره
نوجوانی، انسانی متدین و اهل نماز و روزه بود. ما از نظر مالی خیلی کمبود داشتیم و
دامداری میکردیم. تابستانها که همیشه با گله در کوه به سر میبردیم، آن روز
چندین نفر بودیم که برای آوردن بره های تازه به دنیا آمده به کوه رفتیم. همۀ ما
روزه بودیم. از خستگی نای حرف زدن نداشتیم. دیگر چیزی نمانده بود بیهوش شویم.
تصمیم گرفتیم روزه مان را بخوریم، زیرا دیگر نمی توانستیم مقاومت کنیم. من فوراً
چای درست کردم، به هر کدام از بچه ها استکان چای دادم. نوبت به فتاح که رسید، هر
کاری کردیم استکان را نگرفت. خیلی ناراحت و عصبانی بود. گفت: شما خجالت نمی کشید؟
به خاطر کمی خستگی فوراً تسلیم نفس خودتان شدید؟ کمی در فکر آنهایی باشید که در
میدان جنگ با دشمن از تشنگی شهید می شوند. مثلاً به شما میگویند مسلمان؟! از آن
پس من نه تنها هیچوقت این خاطره را فراموش نکردم، بلکه هیچوقت روزه ام را تحت
هیچ شرایطی باز نکرده ام.
(از
خاطرات عثمان محمدی- برادر شهید)