نگاهي كوتاه به زندگي و خاطرات معلم شهيد جلال رحماني
شهيد جلال رحماني
او در نهم اسفند ماه 1335 در يكي از روستاهاي بانه به نام «زراو» و در خانوادهاي مذهبي، متولد شد. شش ساله بود كه وارد مدرسه شد و پس از طي دورة ابتدايي، براي ادامه تحصيل در دورة راهنمايي به بانه رفت. سپس با نمرات عالي، در آزمون دانشسراي تربيت معلم سقز شركت كرد و پذيرفته شد. بعد از اتمام اين دوره كه مصادف با پيروزي انقلاب اسلامي بود، به شهر بانه برگشت. در سال 1358 به استخدام آموزش و پرورش بانه درآمد و در روستاي «گرماب» مشغول تدريس شد. جلال در ادامة خدمت معلمي، به روستاي «ميرآباد»، زادگاهش ـ زراو ـ و سپس به دبستان شهيد مطهري بانه رفت و تا اواخر سال 63 به تعليم و تربيت دانشآموزان منطقه مشغول بود. وي سرانجام در دوازدهم اسفند ماه 1363، بر اثر بمباران هوايي شهر بانه، به شهادت رسيد و به خيل شهيدان دوران دفاع مقدس پيوست.
زيباترين كار
يكي از شبها كه برادرم ـ جلال ـ تازه از مدرسه به خانه برگشته بود، از او پرسيدم: تو از اين همه سر و كله زدن با بچهها خسته نميشوي؟ گفت: من وقتي بين اين بچهها هستم، احساس ميكنم كه در بهشت ميان باغهاي زيبا گردش ميكنم. در بين اين همه كارهاي خوب، براي من چيزي زيباتر و عزيزتر از باسواد كردن بچهها نيست.[1]
اسارت پدر
شهيد رحماني سر كلاس بچهها را با حكومت اسلامي و اهدافي كه دارد، آشنا ميكرد و آشكارا، دربارة دشمنان اسلام و نظام اسلامي موضع ميگرفت. همين سبب شده بود كه گروهكها، چندين بار او را تهديد به مرگ كنند و حتي به قصد دستگيري او، به خانهاش هجوم ببرند. البته آنها هرگز موفق نشدند كه او را دستگير كنند و اين تهديدات هم، ذرهاي در اعتقاد او نسبت به نظام اسلامي تأثير نميگذاشت. ضدانقلاب ناچار براي مقابله با شهيد رحماني، يك شب به خانة پدرش در روستاي زراو رفتند و او را دستگير كردند. پس از دستگيري و هزار جور شكنجه و آزار، پدرش را به مقر خودشان بردند، تا بتوانند جلال را تحت فشار قرار دهند. اين كارشان، نه خللي در ارادة شهيد ايجاد كرد و نه تأثيري روي پدرش گذاشت. دشمن سرانجام مجبور شد، به خاطر اعتـراضهاي مردم، پدرش را آزاد كند.2