شهید دارا کهنه پوشی شهیدی از خیل شهدای واقعه ۲۳ تیر ماه ۱۳۵۸ مریوان
به گزارش نوید شاهد کردستان؛ شهیدان آلالههای پرپری هستند که گلبرگهای آنان پیوسته سرود زیستن را در ترنم نسیم سحرگاهان سر میدهند و رایحه جانبخش حیات جاودان عطر دلانگیزی است که از مزار آنان وزیدن آغاز میکند و مشام جان مشتاقان تشنه دیدار حق را نوازش میکند. غور در زندگی این شهیدان مسیر زیستن را تغییر میدهد و انسان را به فراسوی تعلق به آنچه ناپایدار و فانی است رهنمون میشود.
دارا از خیل شهیدانی است که یک زندگی متفاوت با دیگران داشته است. در روز اول مهرماه سال ۱۳۴۰ در روستای «حسن آوله» که سایه فقر بر آن حکمفرما بود کودکی به دنیا آمد که او را «دارا» نام نهادند، او در مدت عمر اندکش از نظر ایمان و ذخیره اخروی داراترین و ثروتمندترین جوانان آن دیار شد.
دارا تحت تربیت پدر و مادری مؤمن و متدین قرار داشت و بخاطر زندگی در یک خانواده مذهبی قبل از رسیدن به سن مدرسه، قرآن را فرا گرفت و سپس راهی مدرسه شد و تا کلاس پنجم، در روستای محل تولدش به تحصیل پرداخت، سپس برای ادامه تحصیل راهی شهرستان مریوان شد.
وی با آمدن به مریوان و قرارگرفتن در محیط بزرگتر، فرصت را غنیمت شمرد و در کنار مدرسه، در مساجد و مدارس علوم دینی نیز حضور یافت و نزد استادان، زانو زد و به تلمّذ علوم قرآنی پرداخت. تلاش و پشتکار او موجب شد در مدتی کوتاه در این زمینه پیشرفت قابل توجهی بکند و کار تدریس قرآن را آغاز نماید.
دارا در حقیقت سفیری بود که از جانب حضرت حق در آن برهه خاص، مأمور هدایت و آموزش جوانان شده باشد، تمام وقت، یا در مدرسه بود یا مسجد، و در زمینه تعلیم و تعلّم تلاش بسیار مینمود، به دلیل اینکه خانوادهاش در روستا زندگی میکردند، هر وقت که به روستا میرفت، از فرصت استفاده میکرد و به آموزش جوانان روستا میپرداخت وعظ و تذکیر، برنامه همیشگی او بود.
بسیار کم سن و سال بود، اما اعتماد به نفس بالایی داشت، در جمع مردم روستا حضور پیدا میکرد و بدون هیچ واهمهای برای آنان سخنرانی میکرد و آنچه آموخته بود به دیگران یاد میداد و آن را ادای وظیفه و عبادت میدانست. تلاشهای پیگیر و خستگیناپذیر او در زمینه هدایت و راهنمایی مردم، از او چهرهای مردمی و مورد اعتماد ساخته بود که علیرغم کمی سن، مردم سخنانش را به جان میشنیدند و بکار میبستند. در سال ۵۷ که حرکتهای آزادیخواهانه ملت قهرمان ایران شروع شد، دارا گمشده خود را در وجود رهبر کبیر انقلاب اسلامی یافت و پیروی از دستورهای او را، چون سایر فرائض دینی بر خود واجب شمرد و برای انجام دستور مقتدایش، هیچ درنگی را جایز نمیشمرد و پیوسته در تلاش و کوشش بود.
دارا با پیروزی انقلاب اسلامی، گویی تولدی دوباره یافت. در کانون اسلامی جوانان و مدرسه قرآن مریوان، شبانهروز مشغول تلاش و فعالیت بود، آنگاه که احساس کرد باید از محدوده شهر خارج شود، این کار را با طیب خاطر انجام داد و همه مخاطرات راه را با جان و دل پذیرفت، به روستاها میرفت و یکه و تنها در جمع نمازگزاران در مسجد حاضر میشد و بدون هیچ واهمهای آنچه لازم بود باز میگفت.
عقاید و کارهای دارا گروهکهای ملحد را به شدت عصبانی کرده بود، چندین مرتبه طرح ترور او را ریختند، اما ناکام ماندند. او را خداوند مأمور بیدار سازی مردم کرده بود و خود نیز از او محافظت میفرمود. امثال دارا در جوانی بسیار نادرند، پدر گرامی شهید در این زمینه میگوید: او یک پارچه نور و رحمت بود، هیچ وقت نمازش ترک نمیشد، انس با قرآن و تلاوت مکرر آیات نورانی آن جزو لایتغیر برنامه زندگی دارا بود.
دارا حافظ و حامی محرومان و مستضعفان بود و مردم فقیر منطقه، همیشه او را حامی و پشتیبان خود دانستند، دارای عزیز، علاوه بر تدریس قرآن و علوم اسلامی در کانون و مدرسه قرآن، همیشه جزو اولین کسانی بود که برای بحث رویارویی با گروهکهای ملحد حاضر میشد و بطلان عقیده و باور آنان را با دلایل محکم و استوار برملا میکرد، تمام نظریهپردازان الحادی گروهکها در مقابلش به ستوه آمده بودند و هیچگاه نتوانستند در مقابل او سخنی منطقی عرضه کنند هرجا دارا حضور مییافت دشمن سپر میانداخت و صحنه را ترک میکرد.
آن هنگام که اراده جمع مجاهدان بر این قرار گرفت که نهاد مقدس سپاه در مریوان بنیان نهاده شود دارا جزو پیشگامان بود.
سلاح و صلاح را توأمان به دست گرفت و از دستآوردهای انقلاب به پاسداری پرداخت تا اینکه شبپرگان که تاب دیدن نور حقانیت اسلام را نداشتند در قالب توطئهای به مقر سپاه حملهور شدند و بهترین فرزندان دین را به مسلخ کشاندند او از جمله مجاهدانی بود که در این مصاف نابرابر حضور داشت، اما خداوند همچنان که اراده کرده بود زندگی دارا با دیگران متفاوت باشد، نحوه شهادتش نیز با یارانش تفاوت داشت، همرزمانی که در رکاب این مجاهد فی سبیلالله بودهاند میگویند: در تمام مدتی که در حلقه محاصره بودیم، دارا با روحیه عالی که داشت، کمترین هراسی به دل راه نداد و با رشادتی غیر قابل توصیف جنگید، وقتی که فرمانده رشید و فداکار، عبدالله طرطوسی، به شهادت رسید دشمن توانست به داخل مقر نفوذ کند، جنگ تن به تن آغاز شد، دشمن با تمام توان تلاش کرد دارا را زنده دستگیر کند، تا آنکه کید و حیله آنان به نتیجه رسید و دارا پس از اینکه مهماتش تمام شد به اسارت درآمد، از آنجا که گروهکها کینه فراوانی از این جوان نستوه به دل داشتند، تمام بدنش را با آتش سیگار سوزاندند و با سر نیزه، زخمهای متعددی به بدنش وارد کردند و در نهایت پس از شکنجههای وحشیانه، سرش را با موزائیک بریدند و از تن جدا کردند.
دارا مظهر شهامت بود
دارا را از دوران کودکیاش میشناختم، او در یک خانواده مذهبی و متدین به دنیا آمده بود و عِرق دینی او بسیار زیاد بود. در زمان حکومت پهلوی که از دین و دینداری جز پوستهای نمانده بود، او در بطن دین و مسایل دینی قدم میزد، در نمازش صحنههای بسیار جالبی از عبودیت را به تصویر میکشید و این برای همه جای تعجب بود که در یک جامعه آنچنانی در آن زمان، چگونه یک جوان کم سن و سال به این درجه از اخلاص و معنویت رسیده است. جزو چند نفری بود که هسته اولیه سپاه را در مریوان پایهگذاری کردند.
علیرغم مسئولیتی که به لحاظ امنیتی برعهده داشت، در زمینههای فرهنگی و قرآنی نیز فعال بود، تمام زندگیاش را وقف انقلاب اسلامی کرده بود، همیشه و در همهجا خود را سرباز گمنام امام امت معرفی میکرد.
در روز ۲۳ تیر که مزدوران استکبار به بهانههای واهی لشکرکشی کردند و مقر سپاه را به محاصره خود درآوردند، من و دارا در یک سنگر بودیم، در سپاه، ادوات و امکانات نظامی بسیار کم بود، تجهیزات مدرن و پیشرفته حتی سلاحهای نیمهسنگین نیز وجود نداشت، تمام افراد سپاه که در لحظه درگیری حضور داشتند تعدادشان کمتر از بیست نفر بود.
تنها سلاحی که داشتیم، همان سلاح انفرادی بود، اما روحیه و ایمان رزمندگان بینظیر بود، با اینکه دشمن از هر طرف حمله میکرد بچهها خم به ابرو نیاوردند و مردانه جنگیدند، از طرف دشمن نارنجکی پرتاب شد، نارنجک در میان من و دارا به زمین افتاد، دارا بدون اینکه دچار هول و هراس شود نارنجک را برداشت و دوباره به طرف دشمن پرتاب کرد. من از این همه شهامت و رشادت تعجب کردم، گفت: «نترس خدا با ماست، چه بکشیم و چه کشته شویم، پیروز میدان ما هستیم.»
حلقه محاصره لحظه به لحظه تنگتر شد، برخی از برادران شهید شدند تعدای نیز مجروح بودند، دارا جزو معدود کسانی بود که سالم بود و با تمام توان میجنگید، آنقدر جنگید که دیگر هیچ مهماتی نداشت، او را دستگیر کردند، و با آتش سیگار بر روی جسم مطهرش یادگاری نوشتند، او را به طرز بسیار فجیع و وحشیانهای شکنجه کردند، اما او مردانه و استوار مقاومت کرد، دشمن وقتی مشاهده کرد که دارا تن به تسلیم و خفت نمیدهد، زنده زنده سرش را بریدند و ددمنشی و درندهخویی خود را آشکار نمودند.
دارا معلم بچهها و یاور فقرا بود
در اوج دوران جوانی بود و در روستای حسن آوله زندگی میکرد، با اینکه کم سن و سال بود، اما به خاطر اخلاق کریمهای که داشت مورد احترام خاص و عام روستا بود.
در این میان بچهها و جوانان به او انس و علاقه ویژهای داشتند، آنان را متشکل کرده بود و درس دین و دینداری به آنها میداد، و در زمینه برپاداشتن نماز مرتب تذکر میداد، امر به معروف و نهی از منکر از شیوههای رفتاری او بود و بارها به ما میگفت: اصلاً فلسفه وجودی خلقت ما همین امر به معروف و نهی از منکر است، این فقط کار روحانیون نیست، وظیفهای است که خداوند بر دوش همه مسلمانها قرار داده است. همراه با جوانان روستا همیشه در صف اول نماز جماعت حضور داشت.
برای بچهها معلم بود و همه دوستش داشتند. اگر امروز نماز جماعت در آنجا با همان شیوه برگزار میگردد، همه از انفاس معنوی دارا است و این باقیات صالحاتی است که از خود برجای گذاشته است.
یک روز بچهها را جمع کرد و گفت: بچهها اگر آمادگی دارید برای انجام یک کار خیر به بیرون از آبادی برویم. همه راه افتادیم به نزدیکترین مزرعهای که رسیدیم، گفت: بچهها این مزرعه را میبینید؟ گفتیم: بله.
گفت: صاحب این مزرعه پیرمردی است که با دخترانش مرتب کار میکنند تا بتوانند محصولشان را برداشت کنند و من میدانم چقدر بر آنها سخت میگذرد، اگر کمک میکنید، برویم و ایشان را راضی کنیم که ما کارشان را انجام دهیم، بچهها قبول کردند، او رفت و با صاحب مزرعه صحبت کرد، ایشان هم پذیرفتند و ما آن کار را با کمال افتخار انجام دادیم.
اهل منطق و گفتگو بود
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، گروهکهای فراوانی در کردستان، اظهار وجود کردند، آنها با خدعه و نیرنگ و ایجاد رعب و وحشت تلاش داشتند مسیر انقلاب اسلامی را در استان کردستان منحرف کنند و از این طریق، زمینه تبلیغ اندیشههای پوچ و باطل را فراهم نمایند تا بتوانند جوانان کردستان را به طرف خود جذب کنند و به اهداف پلید خود جامه عمل بپوشانند.
یکی از کارهایی که گروهکها در آن زمان در مریوان انجام دادند این بود که در میدانها و مکانهای شلوغ و پرجمعیت، حضور پیدا میکردند و به تبلیغ افکار و اندیشههای غیردینی و غیرانسانی خود میپرداختند.
میدان مرکزی شهر مریوان جزو مکانهایی بود که همیشه شاهد و ناظر جر و بحثهای برگرفته از اندیشههای مادی گرایانه گروهکها بود. شهید دارا کهنه پوشی به اتفاق شهید حسین حیدری و چند تن دیگر از بچههای سپاه تصمیم گرفتند که در مقابل اندیشههای الحادی ایستادگی کنند. یک روز رفتند و در میدان مرکزی شهر مریوان در جمع مردمی که در آنجا بودند به معرفی اسلام و اهداف انقلاب اسلامی پرداختند، گروهکها وقتی فهمیدند، آمدند و خواستند ایجاد مزاحمت کنند.
دارا کهنه پوشی و شهید حسین حیدری گفتند: اگر اهل منطق هستید، بحث و گفنگو کنیم.
آنها قبول کردند، اما وقتی در مقابل استدلالهای دارا و حسین نتوانستند برهان و منطق عرضه کنند به جای حجت آوردن، رگهای گردن قوی کردند و به برخورد فیزیکی پرداختند.
پرچم کمونیستها را پاره کرد
یک روز از مریوان به روستا آمد، غمگین و افسرده بود، علت را از او پرسیدم گفت: پدر جان! عدهای آمدهاند میخواهند پرچم کمونیست در این منطقه برپا کنند و بساط بیدینی و لاابالیگری را بگسترانند، باید به هر طریقی که شده مانع آنها شویم، طولی نکشید دیدم بلندگوی مسجد به صدا درآمد.
دارا بود که مردم را به مسجد فرا میخواند، به دلیل نفوذی که در بین مردم داشت تعداد کثیری از مردم در مسجد جمع شدند دارا ماوقع را برای آنها شرح داد و یادآور شد که اسلام در خطر است و این وظیفه ماست که مردانه به مقابله برخیزیم تا اینها جرأت طرح این اندیشهها را نداشته باشند.
حالا هر کسی که دلش برای اسلام میتپد و نمیخواهد شاهد افول اندیشههای پاک پیامبر بزرگوار اسلام باشد، آماده شود تا به شهر برویم و به مبارزه با آنها بپردازیم. عده زیادی آماده شدند و ماموستای روستا نیز قرآنی به دست گرفت و جلو افتاد، صحنه زیبایی بود، همه حرکت کردیم و در مکانی که پرچم را نصب کرده بودند تجمع کردیم، به محض رسیدن، دارا رفت، پرچم را پایین کشید و آن را پاره کرد، افراد گروهکها تهدید کردند که ترا خواهیم کشت.
دارا در کمال متانت و خونسردی گفت: شما هیچ کاری نمیتوانید انجام بدهید، جان من در ید قدرت خداوند است و تا وقتی که او اراده کند من زنده خواهم ماند و تا زندهام با شما مبارزه خواهم کرد. دارا پرچم لا اله الا الله را برافراشت بعد همه تکبیرگویان به روستا برگشتیم.
یاور محرومان
دارا قلبی بسیار رئوف و مهربان داشت، خداوند او را جز برای خدمت به خلق نیافریده بود. مدام در فکر خدمت به مردم محروم و مستضعف بود. یک روز پیراهنی برای او خریدم به خانه آوردم و بر تنش پوشاندم، خیلی خوشحال شد. بعد بیرون رفت وقتی برگشت متوجه شدم پیراهن نو را بر تن ندارد و همان پیراهن کهنه قبلی خود را پوشیده است، سئوال کردم چرا پیراهنت را درآوردهای؟ گفت: بیرون که رفتم، فقیری را دیدم که چیزی بر تن نداشت، پیراهنم را به او بخشیدم.
راویان: علی احمدی همرزم شهید. صاحب کهنه پوشی همرزم و دوست شهید. کاوه کهنه پوشی برادر شهید. محمود کهنه پوشی پدر شهید.