مروری بر زندگی شهید «اسفندیار تکلو»
شهید‌ «اسفندیار تکلو» بهمن‌ماه سال 1362 در حمله موفقیت‌آمیز والفجر پنج به عنوان تیربارچی شرکت کرد و در تیرماه سال 63 بار دیگر به شوق جهاد در راه خدا در طرح لبیک به پادگان ابوذر اعزام شد تا در حمله‌ای که احتمال می‌رفت صورت گیرد شرکت کند اما به دلایلی حمله متوقف شد و نیروها آمادۀ بازگشت شدند. لکن اسفندیار با گروهی داوطلبانه به قصرشیرین رفت که مشیت الهی بر آن مقدر شد که بر اثر اصابت خمپاره‌ای که در چند قدمی او و چند تن دیگر از همرزمانش منفجر شد به شهادت برسد.

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، شهید‌ «اسفندیار تکلو» سال 1345 در خانواده‌ای متدین و مذهبی چشم به جهان گشود. پدرش که در آن زمان مردی میانسال و پیشه‌وری مجرب بود. بیشه‌های سفید چوب را می‌خرید و با زحمات زیاد آماده می‌کرد تا جهت پوشش سقف‌های منازل به معرض فروش بگذارد.

شوق جهاد در راه خدا را داشت

شهید دوران کودکی را پشت سر نهاد. در سن شش سالگی وارد مدرسه شد و به تحصیل ادامه داد درحالی‌که هر روز باید یک سر به چوب فروشی پدرش می‌زد و ساعاتی را به وی کمک می‌کرد. در سومین سال تحصیل بر اثر یک مرگ زودرس و ناگهانی مادرش را از دست داد و زنِ پدرش سرپرستی او و دیگر خواهر و برادرانش را به عنوان یک مادر دلسوز به عهده گرفت.

کمک و همراهی به پدرش دومین صفت بارز شهید به حساب می‌آمد. بارها اتفاق می‌افتاد که اسفندیار به جایی رفته یا مثلاً در مهمانی یا برای بازی یا خرید می‌رفت اما همواره نگران بود و ناگهان با ناراحتی می‌گفت من دیگر باید بروم پدرم تنهاست و این صفت او را بعد از شهادتش و قبل از آن دیگران زیاد تعریف می‌کردند.

 ارادت به امام حسین (ع)

از خصوصیات دیگر وی غیرت و دلسوزی بود که بارها شنیده یا دیده شده بود که وی یک صحنه قبیح غیر اسلامی را با تندی و پرخاشگرانه بیان می‌کرد. کمک به فقرا به خصوص در میان اقوام اگر کسی از نظر مالی ضعیف بود در حد امکان چه از نظر مادی و چه از نظر بدنی به وی کمک می‌کرد. در ایام سوگواری امام حسین(ع) از افراد فعال این مراسم بود و در هیأت انصار قمربنی‌هاشم(ع) نام نویسی کرده و در صف زنجیرزنان به ساحت مقدس امام حسین (ع) اظهار ارادت داشت.

اسفندیار تقریبا در طول هر روز یا دو سه روز یکبار به خانه اقوام به خصوص خواهر بزرگترش می‌رفت و حتی کارهای خانۀ وی را انجام می‌داد. او زرنگ، چابک و تا حدی قوی بود و این امر موجب شده بود پدرش او را بیش از دیگر فرزندانش دوست داشته باشد بارها پدرش از هوش و حواس او و نیز جمع و تفریقش در هنگام معامله تعریف می‌کرد.

شوق جهاد در راه خدا

در دوران انقلاب گرچه سن وی باعث می‌شد آنطور که باید مانند جوانان فعال نباشد اما وقتی قدری بزرگتر که شد در مقابله با ضد انقلاب و بحث با آنان در حد خودش کوشا بود. بهمن ماه سال 1362 در پی اعلام بسیج با شور و شوقی که داشت به جبهه اعزام شد و در حمله موفقیت آمیز والفجر پنج به عنوان تیربارچی شرکت کرد و در تیرماه سال 63 بار دیگر به شوق جهاد در راه خدا در طرح لبیک به پادگان ابوذر اعزام شد تا در حمله‌ای که احتمال می‌رفت صورت گیرد شرکت کند اما به دلایلی، حمله متوقف شد و نیروها آمادۀ بازگشت شدند. لکن اسفندیار با گروهی داوطلبانه به قصرشیرین رفت که مشیت الهی بر آن مقدر شد که بر اثر اصابت خمپاره‌ای که در چند قدمی او و چند تن دیگر از همرزمانش منفجر شد به شهادت برسد.

بنا بر اظهارات شاهدین عینی در آخرین لحظات شهادتش لفظ شهادتین را بر زبان می‌آورد پیام می‌دهد که به پدرم بگویید مرا حلال کند.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده