خاطره‌‌ای از شهید «طالب ذاکری خواهان»
يکشنبه, ۰۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۰۹:۴۲
همسر شهید تعریف می‌کند: شب آخری که با من بود صدایم زد و گفت «من زیارت عاشورا می‌خوانم و تو نیز با من تکرار کن» آن شب من کلی گریه کردم و در میان اشک‌هایم برای شوهرم و تمام رزمندگان دعا کردم.

به گزارش نوید شاهد هرمزگان، شهید «طالب ذاکری خواهان» يكم مرداد 1336، در روستای حكمی از توابع شهرستان ميناب ديده به جهان گشود. پدرش احمد، باغدار بود و مادرش مريم نام داشت. تا پايان دوره ابتدايی درس خواند. سال 1353 ازدواج كرد و صاحب دو پسر و يک دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. دوازدهم ارديبهشت 1361، در دشت‌ عباس هنگام درگيری با نيروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله به سينه، شهيد شد. پيكر او را در روستای حاجی خادمی تابعه شهرستان زادگاهش به خاک سپردند.

تا

قبل از رفتنش گفت بیا با هم زیارت عاشورا بخوانیم

با هم زندگی خوبی داشتیم، 18ساله بودم که فهمیدم باید با شوهرم وداع کنم. یک شب که کنار هم نشسته بودیم طالب گفت «می‌خواهم به جبهه بروم»، من لبخندی زدم و گفتم «پس تکلیف من و بچه‌ها چه می‌شود؟» طالب گفت: «تو و فرزندانم هم خدایی دارید.»

شب‌های آخر رفتنش خیلی بی‌تابی می‌کرد، تنهایی به اتاق می‌رفت، خودش را حبس می‌کرد و زیارت عاشورا می‌خواند.

شب آخری که با من بود صدایم زد و گفت «من زیارت عاشورا می‌خوانم و تو نیز با من تکرار کن.» آن شب من کلی گریه کردم و در میان اشک‌هایم برای شوهرم و تمام رزمندگان دعا کردم.

صبح که طالب می‌خواست برود یکی یکی بچه‌ها را بوسید و آن‌ها را به من سپرد، من هم طالب را از زیر قرآن رد کردم و در حین عبور کردن او از زیر قرآن، یکی از زن‌های همسایه رسید و گفت «کاش شوهرت را از زیر قرآن رد نمی‌کردی، حالا که اینکار را کردی شوهرت دیگر برنمی‌گردد و شهید می‌شود»، با حرفش گریه‌ام گرفت اما طالب خندید و رفت و هرگز برنگشت. بعد از هشت ماه از شهادتش، بدنش را برایم آوردند. روحش شاد و یادش گرامی باد.

(به نقل از همسر شهید)

تا

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده