خاطره خودنوشت شهيد مولایی «3»
شهيد «سيدمحمود مولایی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «ظهر آن روز داشتيم با دوستان همان اطراف قدم می زديم که چشمم به يکی از تانکهايی که شب حمله به وسيله مزدوران عراق زده شده بود افتاد. برادر شهيدمان...» متن کامل قسمت سوم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

صحنه ی غم انگیز شهادت یک از برادرانمان

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «سيدمحمود مولایی» 7 تیر ماه 1343 در خانوده ای مذهبی دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. دوران ابتدایی را در دبستان شاپور، راهنمایی را در مدرسه فارابی و دبيرستان را در مدرسه اسلامی گذراند. او در کنار درس کتاب های شهید دستغیب و شهید مطهری را مطالعه می کرد. با آغاز جنگ تحمیلی عزم را جزم کرد و عازم جبهه نبرد شد. اولین بار تابستان سال 1360 از طرف بسيج به جبهه رفت و دومین بار اوایل سال 1361 بود که سرانجام 20 اردیبهشت ماه 1361 در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید.

متن خاطره خودنوشت«3»:

عصر 9 اردیبهشت 1361 شب دهم بود. يعنی شب بعد (جمعه) ما را به خط کردند و پس از سخنرانی ها ما را با پای پياده به 6 کيلومتری خط مقدم بردند و حدود 7 کيلومتر حرکت کرديم و شب بود. يک جا نشستيم تخم مرغ به ما دادند. جای شما خواننده سبز، خورديم. بعد بی سيم چی يعنی برادر سيدمحمود موسوی نژاد به من گفت بيا پهلوی هم باشيم. من از روی نافهمی کمی ناراحت شدم ولی او صبر کرد و دليلی برايم آورد که به اين علت و به آن علت... خلاصه آن شب هم کمی برای اربابمان سينه زديم. بعد 3 کيلومتر ديگر پياده روی کرديم و بر 4 کيلومتری خط مقدم رسيديم.

حمله با رمز یا علی ابن ابی طالب آغاز شد

بعثی ها بشدت آنجا را می کوبیدند. هر لحظه میگ ها برای بمباران کردن می آمدند و موفق نمی شدند همان شب که ما به آنجا رسيده بوديم شب اول حمله بود ساعت 2 نصف شب با رمز علی بن ابيطالب حمله را شروع کرديم. تانک ها با چراغ های روشن در شب حرکت می کردند همه تکبير می گفتند.

صحنه ی غم انگیز شهادت یکی از برادرانمان

فردا صبح عده ای از شهدا را آوردند و به طرف پايگاه منتقل کردند. يک شهيد جلو تانک بوده وعده ای هم در اورژانس ها. هر لحظه ماشين های پر از اسير می آمدند و از کنار ما می گذشتند ما مرگ برصدام می گفتيم. آنها بعضی جواب می دادند و بعضی هم نه. ظهر آن روز داشتيم با دوستان همان اطراف قدم می زديم که چشمم به يکی از تانکهايی که شب حمله به وسيله مزدوران عراق زده شده بود افتاد، برادر شهيدمان درون تانک سوخته و جزغاله شده بود و هنوز داشت روده هايش می سوخت. يک قسمت بدن او جايی و قسمت ديگر بدنش جای ديگری افتاده بود. چه صحنه غم انگيزی، خدايش رحمت کند.


2 بعدازظهر از همان راهی که آمده بوديم حرکت کرديم به طرف پايگاه تيپ امام حسين(ع)10-15 کيلومتر پياده روی کرديم ديگر حال نداشتيم. من با برادر سيد محمود موسوی نژاد بودم از همانجا تصميم گرفتيم با هم باشيم. ان شاءالله. در همان لحظه ما را با اتوبوس هايی که با گِل استتار شده بود به طرف نيروگاه اتمی رودکارون آوردند. والسلام سيد محمود مولائی. جهرم 11 اردیبهشت 1361
انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده