خاطره خودنوشت شهيد مولایی «1»
شهيد «سيدمحمود مولایی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «پس از7-8 روز اکثر گردان ها به جای ديگری منتقل شدند ما خيلی ناراحت بوديم که چرا ما را اعزام نمی کنند ولی...» متن کامل قسمت اول خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

چرا به خط اعزام نمی شویم


به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «سيدمحمود مولایی» 7 تیر ماه 1343 در خانوده ای مذهبی دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. دوران ابتدایی را در دبستان شاپور، راهنمایی را در مدرسه فارابی و دبيرستان را در مدرسه اسلامی گذراند. او در کنار درس کتاب های شهید دستغیب و شهید مطهری را مطالعه می کرد. با آغاز جنگ تحمیلی عزم را جزم کرد و عازم جبهه نبرد شد. اولین بار تابستان سال 1360 از طرف بسيج به جبهه رفت و دومین بار اوایل سال 1361 بود که سرانجام 20 اردیبهشت ماه 1361 در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید.

متن خاطره خودنوشت«1»:

بسم الله الرحمن الرحيم خاطرات جبهه از اولين روز اعزام تا 9 روز قبل از شهادت وقتی از جهرم حرکت کرديم به مدت چند ساعت با مينی بوس به شيراز رسيديم پس از رسيدن ناهار خورده و نماز خوانديم و يک جايی برای استراحت پيدا نموده و استراحت کرديم. اين مکان پادگان عبدالله مِسگر نام داشت بعد از دو روز ما را به استراحتگاه دانشگاه شيراز و محل دعای کميل بردند. در آن جا به استراحت پرداختيم و در آن جا يک نفر اصفهانی ما را به نظم و رفتار درست نصيحت کرد بعد دوباره به پادگان مِسگر آمديم و در آنجا سازماندهی شديم.

چرا به خط اعزام نمی شویم

ظهر فردای آن روز به پايگاه پنجم شکاری اميديه منتقل شديم و پس از طی مسافتی که با ماشين 14 ساعت طول کشيد به آن مکان يعنی پادگان مسگر رسيديم در پايگاه حدود يک هفته ماندگار شديم در اين پايگاه چند بار ما را سازماندهی کردند و دوباره سلاح ها را يادآوری نمودند و پس از7-8 روز اکثر گردان ها به جای ديگری منتقل شدند ما خيلی ناراحت بوديم که چرا ما را اعزام نمی کنند ولی صبر کرديم.

نارنجک تفنگی

يک روز با ماشين ما را 25 کيلومتری بردند و به هر يک از ما 10 تير دادند و تيراندازی کرديم به هر کس مسئول آرپی چی بود، آرپی چی می دادند. در آن جا ما هم مسئوليت نارنجک تفنگی قبول کرديم يک نارنجک هم زديم که 12متری هدف خورد و برای برگشتن با همان حال خسته ما را با پای پياده به پايگاه آوردند. 25 کيلومتر پياده روی چه لذت بخش بود عرق از سر و رويمان می ريخت تا اين که به پايگاه رسيديم.

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده