نماز را رها کردم و روی خاک شیرجه رفتم، گلوله کاتیوشا نزدیکی ما به زمین نشست و فضا و زمین را به لرزه درآورد و من هم از ترس و بی‌ایمانیم می‌خواستم گریه کنم... ادامه این خاطره از جانباز سرافراز «عمران ثقفی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
ترس در نماز!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، جانباز سرافراز عمران ثقفی، متولد بیستم تیر ماه 1344 است که اولین بار در سن 15 سالگی با دستکاری شناسنامه‌اش قدم به جبهه گذاشته است. وی در عملیات‌هایی از جمله فتح‌المبین، رمضان، خیبر و همچنین فتح جزیره مجنون حضور داشته است.
این جانباز بزرگوار در عملیات فتح‌المبین هفتم فروردین ماه سال 1361 بر اثر برخورد با مین و موج انفجار به جانبازی 30 درصد نایل شده است.
جانباز سرافراز عمران ثقفی:
وقتی که به پاسگاه زید اعزام شدیم، مرداد ماه بود و خط مقدم روی شن‌زار قرار گرفته بود. زمانی که راه می‌رفتی پایت تا مچ به درون شن‌ها فرو می‌رفت و مانند این بود که در برف راه می‌روی.
به همین دلیل به جای پوتین همه کفش و کتانی به پا می‌کردیم والا با سنگینی پوتین راه رفتن بسیار مشکل بود و در چند قدم اول داخل پوتین از شن پُر می‌شد.
هوا وحشتناک گرم بود. از ساعت هشت صبح تا حدود هفت بعدازظهر لباس‌های‌مان در تن‌مان خیس می‌شد و به دلیل مشکلات راه و سختی تردد از لحاظ آب هم در مضیقه بودیم و به جز نماز ظهر و عصر برای دیگر نمازها مجبور بودیم که تیمم کنیم چرا که یک لیوان آب برای گرفتن وضو نداشتیم.
روزهای گرم را با سرسختی تا به هنگام غروب پشت سر می‌گذاشتیم. از زمان غروب به بعد هوا رو به خنکی می‌رفت تا آنجا که در هنگام سحر، زیرانداز خود را بر سر می‌کشیدیم و از شدت سرما مچاله می‌خوابیدیم.
در آن غروب تیمم کرده، به نماز ایستادم. نسیم روح‌بخشی به صورتم می‌خورد و فضا در سکوت کویری فرد رفته حالتی ملکوتی ایجاد شده بود. من نیز خود را به این فضا سپرده بودم و فکر می‌کردم که چه نماز با حضور قلبی، می‌خوانم!
به قنوت نماز رسیدم. سر را به سمت راست خم کردم و در پندار خویش مشغول مناجات با خدا شدم. به «ربنا افرغ علینا صبرا...» رسیده بودم که صدای شلیکی توجهم را جلب کرد و پیامد آن گلوله کاتیوشایی که آتش از پشتش زبانه می‌کشید، دیدم که زوزه‌کشان به سمت من می‌آید. دیگر نمی‌دانم چه شد که نماز را رها کردم و روی خاک شیرجه رفتم.
گلوله کاتیوشا نزدیکی ما به زمین نشست و فضا و زمین را به لرزه درآورد. من هم از ترس و بی‌ایمانیم می‌خواستم گریه کنم و هم اینکه از حرکات خودم به خنده افتاده بودم. تا شما مانند من در آن موقعیت قرار نگیرید، نمی‌توانید بر من خرده بگیرید یا به ایمانم بخندید، چرا که در میدان معرکه است که انسان محک می‌خورد و الا منتا آن لحظه فکر می‌کردم که ممکن نیست در مواقع خطر نمازم را بشکنم، ولی با شرمندگی در آن لحظه دانستم که اینگونه نیست.
منبع: کتاب هوشنگ، مجموعه خاطرات جانباز سرافراز عمران ثقفی
مادر شهید
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده