وصیت نامه شهید علی اکبر سلیمی توپ قرا
علی‌اکبر سلیمی‌توپ‌قرا، پانزدهم تیر ۱۳۴۸، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش قربانعلی (فوت۱۳۵۲) و مادرش طاهره نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. سوم مرداد ۱۳۶۷، در تنگه‌دیزه قصرشیرین توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به کمر و سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
به گزارش نوید شاهد قزوین:

وصیت نامه شهید علی اکبر سلیمی توپ قرا

من از دیار عاشقان خسته می آیم

 ای خدای مهربان؛ ای صاحب اختیار مؤمنان؛ ای نهایت آرزوی عارفان؛ ای فریادرس فریادخواهان؛ ای محبوب دلهای شُکرگویان و ای خدای جهانیان! گواه باش در این دنیا به تنهایی زیستم؛ ولی تو را بهترین دوستها، آمال و عشقها یافتم؛ پس مرا بسوی خودت فراخوان.
پروردگارا! تو شاهد باش که من به علت فرار از دنیا یا خستگی از زندگی، شهادت را طلب نمی کنم؛ بلکه برای این طالبم که جوانی گنهکار هستم و می خواهم تنها تکیه گاه و معبودم را از خود راضی کنم.
می خواهم با ریختن خونم و ایثار جانم در راه خدا و برای آسایش و هدایت خلق خدا، گناهانم را پاک کنم و تو شاهد باش که مظاهر دنیوی نزد من بی ارزش و پَست می باشند.
خدایا! تو شاهد باش که همیشه سعی بر آن داشتم که در مسیر تو حرکت کنم و هم اکنون فقط در انتظار پیوستن به تو هستم.
می خواهم با خونم درخت انقلاب را آبیاری کنم، که مبادا با زنده ماندنم، کوردلی را نتوانم از منکرات نهی کنم و یا حتی موجب کوردل شدن انسانی شوم.
می خواهم شهید شوم تا خونم به علی و حسین(ع) گواهی دهد که رهرو راهشان بوده ام.
ای بهترین عشق ها و یارها! مرا دریاب؛ من جوانی گنهکار و غافل هستم و از دیار عاشقان خسته می آیم که شاید مرا بپذیری.
ای معشوقم! مرا فراخوان که دیگر نمی توانم صبر کنم. چه سخت است آن گاه که بین دو دوست صمیمی جدایی و چه سخت است لحظه ای که بین عاشق و معشوق فاصله افتد و چه سخت است موقعی که یک رهرو به مقصودش نرسد؛ پس خدایا! این سختیها را از دوش من بردار.
بار خدایا! تو آگاه باش برای چه جهاد کردم.
آری! به جبهه رفتم، تا راه رهبرمان همچنان ادامه داشته باشد و مسلمین در وطن آسوده و با عقاید و احکام اسلامی زندگی نمایند و برای نسل بعدی سرمشقی باشم.
وقتی که مُردم، مرا در تابوت سیاهی بگذارید و دستانم را از تابوت بیرون بیاورید تا همه بدانند که من باز هم به مغفرت خدا محتاجم. تکه یخی روی قبرم بگذارید تا با تابش اولین اشعه های خورشید، آب شود و جای مادرم بر مزارم بگرید و اگر در غربت مُردم، مرا جای بلند بگذارید تا «باد بَرد بوی مرا در وطنم».
مادرم! من به جبهه آمدم تا خودم را بیابم؛ «و من عرف نفسه فقد عرف ربه».
آمدم تا عدل خدا را در عینیت کردار و نه در ذهنیت اقرار، شهادت دهم.
تا کِی باید نشست و تاریخ انبیا را -که تمام عُمر خود را در جهاد و ایثار سپری کردند- بازنگری کرد و درس نگرفت؟
مادر! من به جبهه آمدم تا خودم را بازیابم.
من به جبهه آمدم تا نبوت محمد(ص) را -که جهاد را فخر اُمتش دانست- عملاً شهادت دهم.
به جبهه آمدم تا لبیک گوی فریاد امامی باشم که فرهنگ ولایت را در جامعه فرو رفته در ظلم و جهل، پایه نهاد و اشعه امیدی دوباره بر روزنه دل منتظران حُریّت و عدالت و فلاح تابانید و خط سرخ ائمه شهید را زنده کرد و پس از ۱۴۰۰ سال رکود و خاموشی، نسل امروز را بدان رهنمود شد.
من آمدم تا مصداق کسانی نباشم که علیرغم یاری خواهی امامشان، سر در لاک زخارف نفس فرو بُردند و به گنداب دنیا خزیدند.
آمدم تا با انتخاب مرگ شرافتمندانه، فریاد کنم: «ای انسانهای خواب آلوده! سرای خاکی دنیا پُلی است برای گذشتن؛ نه خانه ای برای اطراق کردن»

منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده