خاطرات شهدا - صفحه 2

navideshahed.com

برچسب ها - خاطرات شهدا
قسمت نخست خاطرات شهید «محمود اُمی»
مادر شهید «محمود امی» نقل می‌کند: «نیمه شب دیدم وسط حیاط، عبایی روی دوشش انداخته بود. دست‌هایش را بالا برده و دعا می‌کرد. گفتم: بچه‌ام نماز شب می‌خونه و دعا می‌کنه، خدایا! دعاش رو مستجاب کن.»
کد خبر: ۵۸۹۰۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۸

مادر شهید «حسینعلی اکبرپور» نقل می‌کند: «بی قید و بند عاشق آقایش حسین(ع) بود. عاشق کشته شدن مثل او بود. شهادت را با نام حسین(ع) برای خودش معنا کرده بود. نوکری امام حسین(ع) تمام عزت دنیایش بود.»
کد خبر: ۵۸۹۰۰۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۸

مادر شهید «ابوالقاسم اصلاحی» نقل می‌کند: «پزشکان تصمیم گرفتند برای جلوگیری از پیشرفت عفونت، پایش را قطع کنند. نمی‌توانستم قبول کنم. چقدر اشک ریختم و ائمه را صدا زدم. دکتر آمد و عکس جدیدی را که از پایش گرفته بودند کنار تخت گذاشت و گفت: دیگه احتیاجی نیست که پاشو قطع کنیم. مثل یک معجزه می‌مونه!»
کد خبر: ۵۸۸۹۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۸

مادر شهید «ابوالقاسم اصلاحی» نقل می‌کند: «پزشکان تصمیم گرفتند برای جلوگیری از پیشرفت عفونت، پایش را قطع کنند. نمی‌توانستم قبول کنم. چقدر اشک ریختم و ائمه را صدا زدم. دکتر آمد و عکس جدیدی را که از پایش گرفته بودند کنار تخت گذاشت و گفت: دیگه احتیاجی نیست که پاشو قطع کنیم. مثل یک معجزه می‌مونه!»
کد خبر: ۵۸۸۹۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۸

مادر شهید «ابوالقاسم اصلاحی» نقل می‌کند: «پزشکان تصمیم گرفتند برای جلوگیری از پیشرفت عفونت، پایش را قطع کنند. نمی‌توانستم قبول کنم. چقدر اشک ریختم و ائمه را صدا زدم. دکتر آمد و عکس جدیدی را که از پایش گرفته بودند کنار تخت گذاشت و گفت: دیگه احتیاجی نیست که پاشو قطع کنیم. مثل یک معجزه می‌مونه!»
کد خبر: ۵۸۸۹۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۸

«یک‌ مرتبه به یاد حضرت فاطمه(س) افتادم و بی‌اختیار اشک از چشمانم جاری شد در فکر بودم که در کجا بنشینم و برای آن حضرت اشک بریزم ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۸۸۹۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۰

«هر سه تا تشنه و نالان کناری نشستیم. از همه بیشتر مصیب ضعف داشت. ابراهیم شروع کرد به اصرار که مسیب روزه‌اش را بخورد. هنوز به سن تکلیف نرسیده بودیم؛ اما با مقاومت مسیب روزه را تا موقع افطار ادامه دادیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۸۸۸۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۹

«هر سه تا تشنه و نالان کناری نشستیم. از همه بیشتر مصیب ضعف داشت. ابراهیم شروع کرد به اصرار که مسیب روزه‌اش را بخورد. هنوز به سن تکلیف نرسیده بودیم؛ اما با مقاومت مسیب روزه را تا موقع افطار ادامه دادیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۸۸۸۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۹

برگی از خاطرات؛
«در گام اول حضورم در پایگاه شروع به دسته‌بندی نیرو‌ها و وظایف کردم. موضوع درجه‌بندی نیرو‌ها بسیار مهم بود، چون در گرماگرم وقایع آن سال هنوز ارتش، ژاندارمری، سپاه و ... تماما مستقر نشده بودند و بیم هرج‌ومرج و غارت در شهر وجود داشت طبیعتاً اگر این وقایع اتفاق می‌افتاد مردم نسبت به انقلاب بدبین می‌شدند ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «دکتر پرویز لطفی» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۸۸۷۵۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۶

شهید انقلاب، «نصرت‌الله انصاری»، اولین روحانی قزوین که سه سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، به دست ساواک به شهادت رسید و شهادتش الهام‌بخش جهاد و مبارزه شد.
کد خبر: ۵۸۸۵۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۲۷

اولین روحانی قزوین که سه سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، به دست ساواک به شهادت رسید و شهادتش الهام‌بخش جهاد و مبارزه شد.
کد خبر: ۵۸۸۵۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۲۷

شهید انقلاب، «نصرت‌الله انصاری»، اولین روحانی قزوین که سه سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، به دست ساواک به شهادت رسید و شهادتش الهام‌بخش جهاد و مبارزه شد.
کد خبر: ۵۸۸۵۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۲۷

خاطره خودنوشت شهيد هاشم‌علی قدم خير قسمت «6»
شهيد «هاشم‌علی قدم خير» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: « همان لحظه که در زير سنگر بوده بود با جد خودش حضرت محمد(ص) ديدار و ملاقات کرده بود خوش به حال خودشان که لياقت شهادت دارند و با امام حسين علیه السلام ملاقات می‌کنند. اين‌هایی که شهيد می‌شوند، يک عده خاصی هستند که خدا خودش می‌داند که چه کسی را به پهلوی خودش برد. ...» متن کامل قسمت ششم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۸۵۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۷

خاطره خودنوشت شهيد هاشم‌علی قدم خير قسمت «6»
شهيد «هاشم‌علی قدم خير» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: « همان لحظه که در زير سنگر بوده بود با جد خودش حضرت محمد(ص) ديدار و ملاقات کرده بود خوش به حال خودشان که لياقت شهادت دارند و با امام حسين علیه السلام ملاقات می‌کنند. اين‌هایی که شهيد می‌شوند، يک عده خاصی هستند که خدا خودش می‌داند که چه کسی را به پهلوی خودش برد. ...» متن کامل قسمت ششم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۸۵۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۰

خاطره خودنوشت شهيد «هاشم‌علی قدم خير» قسمت 3
شهيد «هاشم‌علی قدم خير» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «ما به ستون يک به خط مقدم رفتيم و به هر 7 نفر ما يک سنگر دادند که بعد از آن به تعمير سنگرهای خود پرداختيم در آن جا گلوله‌ها کنار سنگرهای ما می‌خورد و هيچ آسيبی به ما نمی‌رسيد. اين ها همه عنایت امام زمان هست. در اين جا گلوله مانند باران می‌آيد...»متن کامل قسمت سوم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۸۵۳۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۰

خاطره خودنوشت شهيد «هاشم‌علی قدم خير» قسمت 4
شهيد «هاشم‌علی قدم خير» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «ما به ستون يک به خط مقدم رفتيم و به هر 7 نفر ما يک سنگر دادند که بعد از آن به تعمير سنگرهای خود پرداختيم در آن جا گلوله‌ها کنار سنگرهای ما می‌خورد و هيچ آسيبی به ما نمی‌رسيد. اين ها همه عنایت امام زمان هست. در اين جا گلوله مانند باران می‌آيد...»متن کامل قسمت سوم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۸۵۳۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۵

خاطره خودنوشت شهيد هاشم‌علی قدم خير قسمت «5»
شهيد «هاشم‌علی قدم خير» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: « تا روستای طراح پياده آمديم و از آن جا سوار ماشين شديم و به سوسنگرد آمديم که در آنجا برادر باقری را ديدم که زياد خوشحال شديم و همراه با هم به يک مدرسه رفتيم وسايل را آوردند که تا غروب آنجا بوديم و بعد بچه‌ها رفتند و وسايل را آوردند و ما به پايگاه رفتيم که در آنجا به يک خانه شخصی خالی رفتيم که اتاق‌ها از بس خمپاره...» متن کامل قسمت پنجم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۸۵۳۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۵

خاطره خودنوشت شهيد «هاشم‌علی قدم خير» قسمت 4
شهيد «هاشم‌علی قدم خير» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «ما به ستون يک به خط مقدم رفتيم و به هر 7 نفر ما يک سنگر دادند که بعد از آن به تعمير سنگرهای خود پرداختيم در آن جا گلوله‌ها کنار سنگرهای ما می‌خورد و هيچ آسيبی به ما نمی‌رسيد. اين ها همه عنایت امام زمان هست. در اين جا گلوله مانند باران می‌آيد...»متن کامل قسمت سوم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۸۵۳۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۰

خاطره خودنوشت شهيد هاشم‌علی قدم خير قسمت «5»
شهيد «هاشم‌علی قدم خير» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: « تا روستای طراح پياده آمديم و از آن جا سوار ماشين شديم و به سوسنگرد آمديم که در آنجا برادر باقری را ديدم که زياد خوشحال شديم و همراه با هم به يک مدرسه رفتيم وسايل را آوردند که تا غروب آنجا بوديم و بعد بچه‌ها رفتند و وسايل را آوردند و ما به پايگاه رفتيم که در آنجا به يک خانه شخصی خالی رفتيم که اتاق‌ها از بس خمپاره...» متن کامل قسمت پنجم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۸۵۳۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۵

خاطره خودنوشت شهيد هاشم‌علی قدم خير قسمت «5»
شهيد «هاشم‌علی قدم خير» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: « تا روستای طراح پياده آمديم و از آن جا سوار ماشين شديم و به سوسنگرد آمديم که در آنجا برادر باقری را ديدم که زياد خوشحال شديم و همراه با هم به يک مدرسه رفتيم وسايل را آوردند که تا غروب آنجا بوديم و بعد بچه‌ها رفتند و وسايل را آوردند و ما به پايگاه رفتيم که در آنجا به يک خانه شخصی خالی رفتيم که اتاق‌ها از بس خمپاره...» متن کامل قسمت پنجم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۸۵۳۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۵