کرامات شهیدان - صفحه 8

کرامات شهیدان

کرامات شهیدان ؛(37) دست شفابخش

از اين موضوع خيلى ناراحت بودم. شبى با احساس ناراحتى به رختخواب رفتم و شوهرم را در نظر آوردم و به او گفتم: شما هم كه مرا فراموش كرده ايد و به خواب ما نمى آيى، اين عبارات را با دلى شكسته و چشمانى پر از اشك با همسر شهيدم مطرح كردم و به خواب رفتم.

کرامات شهیدان ؛(36)مستجاب الدعوه

چند دقيقه اى نگذشته بود كه چشم يكى از بچه ها به هندوانه بزرگى در نهر آب افتاد. اول فكر كرديم پوست هندوانه است. اما وقتى با تكه چوب آن را از نهر بيرون آورديم، ديديم هندوانه اى به وزن هفت هشت كيلو است. به محض اينكه علی آقا هندوانه را ديد، با دست به سرش كوبيد و فرار كرد على در آن لحظه و در بين بچه ها شرمنده و سر به پايين نشسته بود...

کرامات شهیدان ؛(35) هديه عالم غيب

داخل چادر تاريك بود. از صداى نفسهاى آرام گلخانم و شوهرم محمد، مى شد فهميد هنوز نيمه شب است. شوقى در خودم احساس می کردم كه نمى توانستم تا صبح صبر كنم. خواستم بيدارشان كنم و تا يادم نرفته خوابم را بگويم ولى اين كار را نكردم و به انتظار صبح ماندم. برادرم ملاّى ايل بود.

کرامات شهیدان ؛(34) شهيد رئوف

براى همين خيلى ناراحت بودم و كارم در خانه هميشه گريه بود. يك شب حسين به خوابم آمد. پيراهن سفيد وشلوار مشكى پوشيده بود گفت :مادر چرا اين همه گريه می كنى؟ گفتم: گريه نمی كنم پياز پوست كنده ام لذا از چشمم اشك مى آيد. خواهرم كه كنارم نشسته بود...

خاطره‌ای از سید آزادگان درباره کرامات حضرت زهرا(س)

مرحوم حجت‌الاسلام ابوترابی داستانی از کرامات حضرت زهرا(س) در دوران اسارت خود را بیان کرد.

کرامات شهیدان ؛(33) مرگ آگاهى

چون فكر كردم دارد سر به سرم می گذارد، پرسيدم: قبرت كجا بود؟ گفت: قبر من در بهشت زهراست. قطعه 24 رديف 11 .من اهل قم هستم و هميشه يك راست از كرج به قم مى رفتم و اصلاً به بهشت زهرا كه قبرستان تهران بود، نرفته بودم. پرسيدم: قطعه ديگر چيه؟...

کرامات شهیدان ؛(32)شفاى يار

وقتى به خواب رفتم شهيد سيّدجواد صميمى كه قبل از شهادتش به من وعده مجروحيت داده و اعلام كرده بود خودش شهيد مى شود و شهيد هم شد به خوابم آمد. او روى يك صندلى نشسته بود و اسامى افرادى را كه در آنجا ايستاده بودند مى نوشت...

کرامات شهیدان ؛(31) تمنای شهید

وقتى فرم تكميل مى شد، مشخصات آن را براى سنگ تراش مى فرستاديم و پايين آن برگه مى نوشتم اقدام شد و آن را امضاء و بايگانى می نمودم. با توجه به مسأله اى كه اشاره كردم در اين ميان به يكى از شهداى بمباران كم توجهى كرده بودم...

کرامات شهیدان ؛(25) بازگشت از ديدار

بعد از اين خواب نيمه هاى شب با ترس و اضطراب از خواب برخاستم. تمام وجودم به شدت مى لرزيد. بوى مرگ چنان در مغز و جانم پيچيده بود كه به كلى خودم را از ياد برده بودم. بلند شدم و دو ركعت نماز خواندم.

کرامات شهیدان ؛(24)دو نيمه سيب

نزديك اذان ظهر بود. بچه ها پس از شنيدن اين جملات طبق معمول به او نگاهى كردند و لبخندى زدند. ناگهان صداى سوت خمپاره اى به گوش رسيد. هريك از بچه ها براى در امان ماندن از تركش خمپاره در گوشه اى دراز كشيدند. پس از انفجار خمپاره متوجه شديم آن پيرمرد پاك نهاد روستايى بر روى زمين افتاده است...

کرامات شهیدان ؛(22) بی خود از خويش

يك روز بعد از ظهر كه در منزل تنها و روى پلّه هاى جلوى اتاق نشسته بودم ناگهان چشمم به حياط منزل افتاد. با كمال تعجب ديدم سيدمهدى در حالى كه لباس روحانى به تن دارد و تسبيحى را هم در دستش می چرخاند...

کرامات شهیدان ؛(21) به احترام مادر

من يك بار ديگر هم قبل از اين صحنه جسد او را در سردخانه ديده بودم كه چشمانش كاملاً بهم بسته بود. از ديدن اين صحنه خيلى تعجب كردم. چشمان برادرم پس از آن همانطور باز ماند...

کرامات شهیدان ؛(17)خون تازه معشوق

وقتى از پدر اين شهيد كه هم اكنون در روستاى تن گارم به شغل آهنگرى اشتغال دارد، خواستم ماجراى فرزندش را روايت كند گفت: يك بار با جمعى از بستگان براى نثار فاتحه به سر قبر فرزند شهيدم رفته بوديم، آنجا متوجه شدم سنگ بالاى قبر سوراخ شده و نياز به تعمير و مرمّت دارد. وسايل تعمير را آماده كرديم و سنگ بالاى قبر را برداشتيم و با جسد فرزندم كه درون لحد بود، مواجه شديم...
طراحی و تولید: ایران سامانه