ضدانقلاب هرشب به داخل شهر نفوذ می کرد و به مقرها و پایگاه ها حمله می کرد. یک ساعتی گذشت که ناگهان صدای انفجار بزرگی خانه را لرزاند و بعد هم صدای رگبار گلوله پیچید...
پدرم برای انجام کاری به روستای خودمان برگشت. واین آخرین دیدارمان بود زیرا ضد انقلاب به روستا و به خانه ما حمله کرده و پدرم و همچنین عمویم ناصر را به شهادت رسانده بود.
و به صف پیشمرگان مسلمان کُرد پیوست و با توجه به شجاعت،شهامت و حس مسولیت پذیری بالا به فرماندهی دسته منصوب شد و در این راه متحمل رنج های فراوانی گردید...
با شروع بیداری اسلامی درسرزمین ایران و پیروزی انقلاب اسلامی با اعتقاد راسخ درتاریخ 1/1/1360 به صف پولادین لشکریان روح الله و به سازمان پیشمرگان مسلمان کُرد ملحق شد و در این راه بارها تا مرز شهادت پیش رفت...
چند ماهی بود با استقرار نیروهای سپاه به عنوان پاسدار بومی به صف پیشمرگان مسلمان کرد درآمده بود که شب هنگام با ورود به خانه او ناجوانمردانه وی را ربودند و ...