«عملیات لو رفته بود. کمبود امکانات و غذا بچهها را خیلی خسته کرده بود به طوری که بیشتر اوقات به هر نفر یک لیوان پلاستیکی سرخالی برنج میرسید ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۸۲۰۴۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۱
«با یقین تمام میگویم که با تمام وجود مرگ را انتخاب کردهام و بدون کوچکترین واهمه و ترسی به استقبال مرگ میروم، دیگر دودل نیستم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۶۰۳۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۸
«سوارش کردم و به آدرس خانهای که گفته بود بردم. ولی هیچ نشانهای از خانه نبود و همه جا صاف بود. آن آقای ارتشی بسیار منقلب شد، اشکش جاری شد و دیدم لابه لای سنگ، کلوخ و آجرها را میگردد و لحظهای بعد چند برگ آلبوم را پیدا کرد ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «کامبیز فتحیلوشانی» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۷۱۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۸
«عملیات که تمام میشد، بیشتر رزمندگان میخواستند به مرخصی بروند. بههمین خاطر هیچ وسیلهنقلیهای پیدا نمیشد و بچهها مجبور بودند با هر وسیله ممکن شهر به شهر بیایند تا به مقصد برسند ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «کامبیز فتحیلوشانی» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۳۶۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۸
«یک روز دیدم وسط هفته با یک موتور هوندا جلوی مدرسه آمد. وقتی که در آغوشش گرفتم دیدم مثل مرغ پرکنده آرام و قرار ندارد. برای خداحافظی آمده بود، گفتم محمد بدجوری هوایی شدی خندید و چیزی نگفت ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «کامبیز فتحیلوشانی» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۱۱۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۵
«وقتی بمباران تمام شد من و برادرم یوسف دیدیم که پشت ملافهای که در چادر آویزان بود. پناه گرفته بودیم. چهار نفر از بچهها نیز زخمی شده بودند و آبهای هور العظیم رنگ سرخ زیبایی به خود گرفته بود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات نویسنده و رزمنده دفاع مقدس «کامبیز فتحیلوشانی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۰۸۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۴
«وقتی داشتیم برای عملیات عظیم کربلای ۵ میرفتیم کتانیهایم طوری پاره بود که از پایم درمیآمد. آقای رضایی راننده تویوتا داشت مرخصی میرفت اقبال به او روی آورده بود یک جفت پوتین خوب نصیبش شده بود. با خواهش کتانیهای پارهام را به پوتینهای او عوض کردم. گفتم شاید شانس آوردیم اسیر شدیم حداقل پیش عراقیها آبرویمان نرود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات نویسنده و رزمنده دفاع مقدس «کامبیز فتحیلوشانی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۷۳۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۲۸
« قایقران شجاعی داشتیم که به سرعت زخمیها را به جزیره میرساند. در فاصله کم دوباره چند زخمی را با خودش آورد. بار سوم که آمد جلو رفتم دیدم راننده قایق عوض شده به کف قایق که نگاه کردم دیدم خود قایقران هم به شهادت رسیده است ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات نویسنده و رزمنده دفاع مقدس «کامبیز فتحیلوشانی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۱۰۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۶
برگرفته از نامههای دفاع مقدس؛
«کار دنیا تمام شدنی نیست، ولی باید انسان هم کمی سعادت پیدا کند تا بتواند دین خود را به اسلام و انقلاب که با خون هزاران شهید آبیاری شده ادا کند ...» این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۲۵۹۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۲۲
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«یکی داد میزد آمبولانس آمبولانس بلافاصله دست از کار کشیدم. به طرف قایق دویدم، آه که چه منظرهای، کاش صد پاره میشدم و این منظره را نمیدیدم. یکی از رزمندگان خردسال در حدود ۱۴ ساله غرق در خون بود ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس «کامبیز فتحیلوشانی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۲۵۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۲۱
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«امروز و دیروز دشمن کافر منطقه را بمباران شیمیایی کرد به طوری که تعدادی از عزیزان ما مجروح شدند و من که از بیرون میآمدم ماسک نداشتم، بلافاصله خودم را به سنگر رسانده و ماسک زدم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس «کامبیز فتحیلوشانی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۹۵۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۷
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«در حین دعا از رزمندگان خواست که دعا کنند تا او شهید شود. صبح همان روز، روی سنگر نگهبانی کتاب میخواندم، تعدادی از رزمندهها هم در کنار یک اسکله فلزی منتظر قایق بودند. یک لحظه خمپارهای درست در وسط آنها منفجر شد ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحیلوشانی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۴۹۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۰۹
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«عملیات کربلای ۵ ساعت یک نیمه شب با رمز مقدس یا زهرا (س) شروع شد. در محور شلمچه در همان ساعات اولیه خطوط دفاعی دشمن شکسته شد و بعثیها پا به فرار گذاشتند و یا تسلیم شدند ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحیلوشانی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۴۶۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۰۵
نوید شاهد - «تنها جایی که عراقیها اصلا وارد نشده بودند کتابخانه عمومی خرمشهر بود. مثل اینکه از دور آنجا را آتش زده بودند. چون درهایش هنوز قفل بود و تنها شیشههایش شکسته بود، قفسهها روی هم خوابیده بودند و کتابهای فراوانی در حالی که گوشههایی از آنها سوخته بود یکدیگر را در آغوش گرفته بودند ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحیلوشانی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۱۲۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۲۶
نوید شاهد - «اتوبوسهای گل مالی شده و آمبولانسها با سرعت میآمدند و مجروحها را پیاده میکردند. هر طرف که میرفتم مجروحها زمزمه یا الله بر لب داشتند، ولی چقدر آرام بودند و با قیافههای زیبا و چشمان جذاب به ما نگاه میکردند ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحیلوشانی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۹۵۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۰۸
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «یک دسته گوسفند بزرگ از سینه کوه پایین میآمد. یک لحظه متوجه شدیم که چند نفر از اشرار در حال فرار از روستا هستند. بچهها از هر طرف آنها را به رگبار مسلسل بستند که ناگهان آنها خودشان را به داخل گوسفندان انداختند ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحیلوشانی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۵۲۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۲۲
نوید شاهد – خواهر شهید «نورالدین محبیان» از شهدای دوران دفاع مقدس در مورد برادرش اینگونه بیان میکند: «برادرم روز عاشورا به دنیا آمد و در روز عاشورا هم شهید شد، وقتی بازی میکردیم، میگفت من روضه میخونم تو گریه کن.» ادامه این روایت را در ویدئو زیر مشاهده کنید.
کد خبر: ۵۱۵۲۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۲۱
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «یک روز سخت بیمار شده بودم، کارم به بستری شدن در بیمارستان جندی شاپور اهواز کشیده شده بود. نیمههای شب زیر سرم بودم که ناگهان دیدم زخمیهای فراوانی آوردند. به طوری که دور و برتختها روی زمین پر از مجروح شد ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحیلوشانی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۳۶۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۲
نوید شاهد – در قسمتی از کتاب " نگارستان " که برگرفته از دفترچههای خاطرات هشت سال دفاع مقدس کامبیز فتحیلوشانی است، میخوانید: «ناگهان عراقیها جزیره را به رگبار توپ و خمپاره بستند. به طوری که در اثر انفجار، از سقف نمازخانه، گردوغبار به سر و صورت بچهها ریخت، در آن روز، نماز جماعت با حالی برگزار شد ...»
کد خبر: ۵۱۳۳۴۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۵/۳۱
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «آهسته اسلحهاش را برداشتم تا بیدار شد، دست انداخت دید اسلحهاش نیست. بلافاصله ضامن یکی از نارنجکها را کشید و گفت اگر اسلحهام را نیاوری همین الان خودم را میکشم، بدجوری ترسیدم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحیلوشانی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۹۹۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۴/۱۵