روایت اسرای مفقود الاثر
طلبه «محمد سلطانی» از آزادگان سرافراز استان ایلام در بیان خاطرهای از دوران اسارت میگوید: بعد از مهمان نوازی زبیریان در بصره این بار نوبت به بخور بخور بر سر خوان گسترده یاران سندی بن شاهک یهودی رسیده بود. دور از ادب بود کسی از اهالی صاحب خانه جا بماند و به مهمانان خوشامد نگوید. لنگان لنگان و یکی یکی وارد صف شدیم و این اولین تجربه تونل وحشت یا دیوار مرگی بود که در روزهای آغازین ورود به استخبارات بغداد با تمام وجودمان لمس کردیم. ادامه این خاطره دوران اسارات در ادامه منتشر می شود.
کد خبر: ۵۷۰۳۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۳
اندر خاطرات اسرای مفقودالاثر/
«آیاتِ قرآن در اسارت برای بچهها علاوه بر اینکه درس زندگی بود، یک کلینیک درمانی فوقالعاده شفابخش نیز محسوب میشد که با زمزمه و تلاوت آیات آن، آلام روحی، روانی التیام پیدا میکرد.» در ادامه خاطرهای از آزاده مفقودالاثر محمد سلطانی منتشر میشود.
کد خبر: ۵۷۰۰۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰
جانباز ۲۵ درصد ارتش
جانباز ۲۵ درصدی دفاع مقدس از مازندران حمله موشکی و پهپادی سپاه پاسداران را مقتدرانه، بسیار قشنگ و خیلی عالی توصیف کرد و گفت: جشن گرفتن و خوشحالی مردم نشان داد که جواب دندان شکنی به رژیم صهیونیستی داده شده است.
کد خبر: ۵۶۶۷۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۳۰
اندر خاطرات اسارت؛
از سال سوم، کتک و اذیت و آزار عمومی تا حد زیادی کم شده بود، ولی در عوضش به بهانههای مختلف هر چند وقت یک بار افرادی را روانه انفرادی میکردند. این بار وارد سلول هایی شدیم که خودمان با دستان خود درست کرده بودیم، نمی دانستیم یک روزی می شود سلول انفرادی خودمان. در ادامه این خاطره خواندنی از «محمد سلطانی» آزاده ایلامی را بخوانید.
کد خبر: ۵۵۶۹۳۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۲
اندر خاطرات اسارت؛
با توجه به اینکه در حوزه علمیه آیتالله یثربی کاشان درس میخواندم یکی از برنامههای مفید، کلاسهای آموزش سخنوری بود همین طرح را من در آسایشگاه یک برگزار کردم و از همۀ افراد علاقمند خواستم بیایند برای کلاس آموزش سخنوری ثبت نام کنند. ادامه این خاطره را از آزاده ایلامی محمد سلطانی در ادامه بخوانید.
کد خبر: ۵۵۶۵۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۰۴
اندر خاطرات اسارت؛
یکی از ابتکارات بچهها که تا مدتی جذابیت خاصی داشت، نشریۀ مخفیانهای بود که به اندازۀ یک دفترچه جیبی با عنوان«آقا جمال و دوستان» تهیه و به افراد برای مطالعه داده میشد. کاغذ این نشریه از جلد بستههای سیگار و لایههای نازک جلد پاکت پودر لباسشویی تهیه میشد. جهت مطالعه این خاطره خواندنی از آزاده سرافراز «محمد سلطانی» در ادامه منتشر می شود.
کد خبر: ۵۵۶۲۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۳۰
اندر خاطرات اسارت؛
بعد از جدا شدنم از دوستانی که در بند سه با آنها بودم دل کندن و جدا شدن از آنها برایم خیلی سخت بود. در این مدت دوستان زیادی پیدا کرده بودم و خیلی از برنامههای فرهنگی را با هم داشتیم. از حفظ قرآن گرفته تا برخی کلاسها و آموزشها. با رفتن به بند یک، دل و دماغی برایم نمانده بود که حفظ قرآن را ادامه بِدهم، لذا تصمیم گرفتم چند ماهی نصف قرآن را که در بند سه حفظ کرده بودم مرور کنم، این مواقع بود که فهمیدم انس با قرآن میتواند همدم لحظات دلتنگیام شود. در ادامه این خاطره از آزاده ایلامی «محمد سلطانی» منتشر میشود.
کد خبر: ۵۵۵۸۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۱
اندر خاطرات اسارت؛
فصل زمستان بود و محوطه بیرون گِلی و شل شده بود و در اوقات هواخوری ناچار بودیم با کفشهای گِلی برگردیم داخل آسایشگاه. یکی از بعثی ها به نام حسین بسیار بدپیله و به نوعی دچار سادیسم بود. مدتی عادت کرده بود بعداز ظهرها که اکثر بچهها در حال استراحت و خواب بودند و آسایشگاه ساکت بود، میآمد پشت پنجره یکی از آسایشگاهها و به بهانه اینکه افرادی دارند با هم حرف میزنند همه یا تعدادی از افراد را بلند میکرد و دستور میداد کفشهای گِلی را بکنند توی دهنشان و نگه دارند.
کد خبر: ۵۵۵۳۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۲
اندر خاطرات دوران اسارت؛
از کارهای دستی و مفید، ساختن تسبیح با هسته خرما بود. هر چند ماه یک بار عراقیها مقدار کمی خرما به ما میدادند بچهها هستهها را دور نمینداختند و همه هستهها را میدادند به کسانی که علاقه داشتند با آنها تسبیح درست کنند. هیچ وسیلهای برای این کار در دست نبود. با خلاقیت و ظرافت خاصی آنها را به کف سیمانی آسایشگاه میسائیدند تا بهصورت مستطیل در میآمد. مرحله بعد یک اندازه کردن آنها و شکل دادن به مستطیلها به اندازه دلخواه بود... در ادامه این خاطره از آزاده ایلامی محمد سلطانی منتشر میشود.
کد خبر: ۵۵۴۹۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۶
اندر خاطرات اسرای مفقودالاثر؛
«آیاتِ قرآن در اسارت برای بچهها علاوه بر اینکه درس زندگی بود، یک کلینیک درمانی فوقالعاده شفابخش نیز محسوب میشد که با زمزمه و تلاوت آیات آن، آلام روحی، روانی التیام پیدا میکرد.» در ادامه خاطرهای از آزاده مفقودالاثر محمد سلطانی منتشر میشود.
کد خبر: ۵۵۴۰۰۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۴
اندر خاطرات اسارت؛
اگر آن زمان خصوصاً هفتههای آغازین دوربینی بود که این صحنههای بدیع را شکار میکرد، جزء دیدنیترین کلیپ ها میشد. در اوقاتی که در اختیار خودمان بودیم دقیقهای قرآن بر روی زمین قرار نداشت و از این دست به آن دست داده میشد.در واقع شکار لحظههای معنوی بود. ادامه این خاطره از آزاده ایلامی محمد سلطانی در ادامه منتشر میشود.
کد خبر: ۵۵۳۷۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۰
اندر خاطرات اسارت؛
طلبه «محمد سلطانی» از آزادگان سرافراز استان ایلام در بیان خاطرهای از دوران اسارت میگوید: لباسهایی که به اسرا داده میشد از بنجلترین پارچهها تهیه میشد، علاوه بر جنس نامرغوب، بشین برپاهای زیاد و غلتاندن توی خاک باعث میشد خیلی زود پوسیده و پاره بشوند.
کد خبر: ۵۵۳۵۵۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۷
اندر خاطرات اسارت؛
طلبه «محمد سلطانی» از آزادگان سرافراز استان ایلام در بیان خاطرهای از دوران اسارت میگوید: شاید کسی باور نکند یک عده اسیری که تحت نظارت کامل دشمن و شدیدترین فشارهای جسمی و روحی بودند، این همه تشنه تعلیم و تعلم باشند و از هر فرصتی برای فرهنگسازی و ترویج مبانی و آموزههای دینی خودشان و نشر و گسترش علوم مختلف تلاش کنند. در ادامه این خاطره دوران اسارت منتشر میشود.
کد خبر: ۵۵۲۸۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۰۶
اندر خاطرات دوران اسارت؛
طلبه «محمد سلطانی» از آزادگان سرافراز استان ایلام در بیان خاطرهای از دوران اسارت میگوید: برخلاف نگهبانهای دیگر که خیلی قاطی بچهها نمیشدند، علی انبری بیشتر بین بچهها وول میخورد و یکییکی در صورت افراد نگاه میکرد و اولین نفری که حواسش نبود و چشمش به جمال نامبارک او میافتاد را صدا میزد. با انبردست آنقدر لاله گوش آن بینوا را فشار میداد تا خون ازش بچکد. در ادامه این قصه تلخ اسارت منتشر می شود.
کد خبر: ۵۵۲۷۷۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۰۴
اندر خاطرات دوران اسارت؛
طلبه «محمد سلطانی» از آزادگان سرافراز استان ایلام در بیان خاطرهای از دوران اسارت میگوید: «یک شب خواب دیدیم عراقیها مقدار زیادی رطب تازه، آبدار و خوش آب و رنگ برایمان آوردند و ما هم یک شکم سیر از آنها خوردیم.» و اما اتفاقاتی که روز بعد با تعبیری که از خواب من رخ داد در ادامه بخوانید.
کد خبر: ۵۵۲۳۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۲۹
اندر خاطرات اسارت؛
حفظ جان اسرا و سالم برگشتن آنها به ایران و دامن خانوادهها مهمترین دغدغه بزرگترها بود. تعدادی از نگهبانها واقعاً جلاد و خونخوار بودند و از دقایق و ثانیهها برای شکنجه و آزار دادن بچهها استفاده میکردند و در موارد متعدد افراط در خشونت و شکنجه سبب شهادت تعدادی از بچهها شد. از این طرف افراد با تجربه و شاخص به هر تدبیر و ترفندی برای کاستن از حجم خشونتها و شکنجهها متوسل میشدند تا بچهها مقداری آسایش داشته باشند. یکی از این تدابیر مشغول کردن نگهبانها به ویژه جلادهای بعثی با هنرهای دستی بود. در ادامه این خاطره منتشر میشود.
کد خبر: ۵۵۱۸۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۱۹
روایت اسرای مفقودالاثر؛
طلبه «محمد سلطانی» از آزادگان سرافراز استان ایلام در بیان خاطرهای از دوران اسارت میگوید: دو سال، چهار سال، ده سال کارهای تکراری و همه چیز تکراری از سختترین چیزهایی بود که اسرای ایرانی با آن دست و پنجه نرم میکردند. البته یکنواختی و همه چیز تکراری بودن برای ما که در اردوگاه مفقودالاثر بودیم. تا اینکه پیشنهاد با تجربهها این بود که حتیالامکان این یکنواختیِ کشنده را بشکنند و در همان محیط بسته و بدون امکانات، مشغولیتهایی را برای بچهها ایجاد کنند که روال ملالآور تکراری روزمره به محیطی شاداب و سرزنده تبدیل شود... این خاطره دوران اسارت را در ادامه بخوانید.
کد خبر: ۵۵۱۶۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۱۶
اندر خاطرات اسارت؛
طلبه «محمد سلطانی» از آزادگان سرافراز استان ایلام در بیان خاطرهای از دوران اسارت میگوید: هر از گاهی فکری موذیانه به ذهن بعضی از افسرها و مسئولین بعثی اردوگاه برای آزار دادن بچهها خطور میکرد. یک روز همه را طبق عادت و روال همیشگی به خط کردند و دستور دادند که از یک طرف اردوگاه خاکها را به سمت دیگر ببریم. به هر دو نفر یک گونی دادند و میرفتیم پر از خاک میکردیم و یک طرف دیگر خالی میکردیم. کاری کاملاً بیهوده که هیچ عمران و آبادانی بهدنبال نداشت... این خاطره دوران اسارت را در ادامه بخوانید.
کد خبر: ۵۵۱۴۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۱۴
روایت اسرای مفقودالاثر (1)؛
دکتر «محمد سلطانی» از آزادگان سرافراز ایلامی است که در عملیات کربلای ۵ سال ۱۳۶۵ در منطقه مرزی شلمچه به اسارت دشمن درآمد و تا مدتها جز اسرای مفقودالاثر بود. وی در خاطراتش بیان میکند: «بعد از چند هفته یک روز آمدند برای بردن دو نفر به بهداری و من به خودم اجازه دادم که بلند شوم و برای اولین بار در اردوگاه پانسمان شوم. یک نگهبان قوی هیکل و سیاه چهره همراه بهیار بود. از قبل با ارشد آسایشگاه هماهنگ کرده بودم که امروز من بروم. وقتی آمدند من هم بلند شدم. نگهبان با اشاره گفت که تو چته؟ و من هم زخمم رو نشان دادم که وضع فجیعی پیدا کرده بود. نگاهی به من کرد و گفت تَعال. خوشحال شدم که بالاخره بعد از مدتها زخمم ضدعفونی میشود و پانسمان میکنند، اما تا نزدیک شدم آنچنان با سیلی به صورتم کوبید که.... ادامه این خاطره را بخوانید.
کد خبر: ۵۴۹۴۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۳۰
خاطرهای از آزاده ایلامی؛
دکتر «محمد سلطانی» از آزادگان سرافراز ایلامی است که در عملیات کربلای 5 سال 1365 در منطقه مرزی شلمچه به اسارت دشمن درآمد. وی در بیان خاطراتی از دوران اسارت میگوید: فاصله بین دو رسیدگی مجرحین آنقدر زیاد بود که ناچار بودیم حداکثر صرفهجویی را در باندها انجام بدهیم، چون بعثیها اهل اسراف نبودند. در ادامه خاطره این آزاده سرافراز منتشر میشود.
کد خبر: ۵۴۷۷۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۴