شهید «محمدحسین جاننثاری»، جوانی که از فعالان پرشور انقلاب بود و از سنگر مسجد تا جبهههای جنگ، تمام همتش را برای سربلندی ایران گذاشت.
خواهر شهید «محمدحسین جاننثاری»، در خاطراتی از برادری میگوید که لباس رزمش را لباس دامادی میدانست و با لبخند، خانواده را به حمایت از انقلاب سفارش کرد.
شهید «حسن اوقانیان» در نیایش خود با خداوند گفت: الهی! مرا به نور عزت باشکوه خود ملحق فرمای تا شناسایی تو گردم و از جز تو کناره گیرم.
برادر شهید «مهدی جلالی»، در این روایت میگوید: مهدی، از بچگی همیشه برایم فراتر از یک برادر بود. وقتی به یادش میافتم، اولین چیزی که به ذهنم میآید، ایمان و پایبندیاش به اصول دینی بود.
علیاکبرم اسمش که میآید، دلم پر میکشد به روزهای کودکیاش، به سرفههای بیامانش، به مشهد و شفای امام رضا (ع)، به جبهه و جهاد، به آن لحظه وداع آخر و به انتظاری که ۱۴ سال به طول انجامید. اینها را مادر شهید علیاکبر رحیمی با چشمانی نمناک تعریف کرد، گویی همین دیروز بود که جگرگوشهاش را راهی آسمان کرده است.
شهید «مسلم اسماعیلی» در نیایش خود با خداوند گفت: خدایا! گمشده ای پیدا کردم که برای رسیدن به آن راه ها رفتم و هر کجا قدم گذاشتم معشوق خود را نیافتم اما در صحرای گرم خوزستان حس کردم که سبک گشتم و نزدیک شده ام و تو ای خدا بپذیر این معامله را.