مادر شهید «علی‌ور قیصری» یک روز قبل از شهادت پسرش حضرت امام خمینی (ره) را در خواب می‌بیند و از ایشان خبر شهادت فرزندش را می‌شنود.

امام(ره) در خواب خبر شهادت «علی‌ور قیصری» را به مادرش داد

به گزارش نوید شاهد کردستان؛ شهید علی‌ور قیصری در روز چهارم خرداد ماه، سال ۱۳۴۳ میان خانواده‌ای متدین و انقلابی در شهر دهگلان از توابع شهرستان قروه به دنیا آمد.
علی‌ور دوران کودکی را در زادگاهش سپری کرد و به دلیل نبود امکانات تحصیلی و آموزشی از آموختن علم بی بهره ماند و از همان دوران نوجوانی به همراه دیگر اعضای خانواده به امورات کشاورزی و دامداری مشغول شد.
وی با اخلاق و رفتار حسنه‌ای که داشت در میان اطرافیان محبوبیت ویژه‌ای داشت و با پدر و مادرش بسیار مهربان بود و در یاری به دیگران همیشه پیشقدم بود.
علی‌ور بعد از چند سالی که گذشت برای تهیه مخارج زندگی به تهران رفت و در کارخانه سنگ بری مشغول کار شد و با آغاز تظاهرات علیه رژیم پهلوی همگام با مردم، شرکت فعالانه داشت.
وی با تصمیم بزرگان خانواده با دختری شایسته و عفیف ازدواج کرد و حاصل پیوند او با همسرش یک فرزند دختر است.
علی‌ور بعد از ازدواج به شغل گچکاری پرداخت و با این کار مخارج خانواده اش را تامین می‌کرد، تا اینکه برای انجام خدمت مقدس سربازی در روز ۱۸ تیرماه سال ۱۳۶۵ وارد ارتش جمهوری اسلامی ایران شد و بعد از طی آموزشی‌های مقدماتی به جبهه‌های غرب کشور اعزام شد.
وی روحیه فوق العاده خوبی داشت او همیشه به همرزمانش روحیه می‌داد و یادآور می‌شد: «این جنگ به ما تحمیل شده و باید تا آخرین قطره خون در مقابل زیاده خواهی دشمنان اسلام و انقلاب ایستادگی کنیم و نگذاریم به هدف و آرزویشان برسند».
این سرباز دلاور بعد از ۱۹ ماه خدمت برای اسلام سر انجام در روز یکم آذر ماه سال ۱۳۶۶ حین درگیری با ارتش بعثی عراق در منطقه عملیاتی مهران به شهادت رسید و پیکر مطهرش پس از تشییع در گلزار شهدای شهرستان قروه به خاک سپرده شد.

امام در خواب خبر شهادت فرزندم را داد
یک شب قبل از شهادت علی‌ور، حضرت امام خمینی (ره) را در خواب دیدم، که از آسمان مانند نوری به بالای منزل ما آمد و با من شروع به صحبت کرد و به من گفت: بگو «لا اله الا الله» بعد گفت بگو «استغفرالله» و بعد از آن نیز گفت شکر خدا را بجا بیاور که فرزندت به شهادت رسیده است.
صبح که بیدار شدم هم خوشحال بودم و هم ناراحت، همش سخنان امام (ره) را در ذهنم مرور می‌کردم، چند ساعتی گذشت و یک ماشین به جلو خانه آمد و گفتند پسرتان زخمی شده و در بیمارستان است، آنجا فهمیدم که پسرم شهید شده و همسرم به همراه چند نفر دیگر برای تحویل پیکر غرق در خون او همراه آنان رفتند، سه ماه پس از شهادت پسرم، همسرم نیز از دنیا رفت و به پسرم پیوست.
راوی: نارنج شیدایی (مادر شهید)

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده