مروری بر زندگی و خاطرات شهید «بایز کارگر»
به گزارش نوید شاهد کردستان: شهید بایز کارگر فرزند میرزا روز هشتم خرداد ماه سال ۱۳۴۴ میان خانوادهای مذهبی و متدین در روستای «برده رش» از توابع شهرستان دیواندره به دنیا آمد.
بایز دوران کودکی را در محیط با صفای زادگاهش سپری کرد و به دلیل نبود امکانات تحصیلی و آموزشی از آموختن سواد بی بهره ماند، اما بنا به عرف منطقه نزد ماموستای روستا به آموزش علوم قرآنی و احکام دینی پرداخت.
وی در همان دوران نوجوانی به همراه دیگر اعضای خانواده به کار کشاورزی و دامداری مشغول شد.
بایز به تصمیم بزرگان خانواده با دختری عفیف و شایسته ازدواج کرد و حاصل پیوند وی با همسرش یک فرزند پس است.
فعالیت گروهکهای ضد انقلاب و آزار و اذیت آنان در حق مردم بی پناه به حدی رسید که تا بایز پس از مدتی به شهر دیواندره نقل مکان کرد و در سال ۱۳۶۳ با هدف نابودی سایه ظلم و ستم گروهکها در منطقه به سازمان پیشمرگان مسلمان پیوست و در این نهاد انقلابی فعالیت خود را آغاز کرد، به طوریکه در اکثر درگیریهای علیه گروهکها حضور فعالانه داشت.
بایز بارها تا سر حد شهادت پیشرفت و بار اول از ناحیه سر و دست و پا زخمی شد و به مدت یک ماه و نیم در بیمارستان تهران بستری شد و پس از بهبود نصبی مجدد به میدان کارزار برگشت و به ادامه فعالیتش پرداخت.
وی همیشه به همراه برادرش که از همرزمانش نیز بود در عملیاتها و درگیریها شرکت میکرد.
این پیشمرگ مسلمان کرد پس از سالها مجاهدت، سرانجام در روز بیست و هشتم آبان ماه سال ۱۳۶۴ حین درگیری با گروهکهای ضد انقلاب در روستای «میرده» از توابع شهرستان سقز به شهادت رسید و پیکر مطهرش پس از تشییع در گلزار شهدای شهرستان دیواندره به خاک سپرده شد.
شوخی حین پاکسازی
در سال ۱۳۶۳ که بایز تازه وارد سازمان پیشمرگان شده بود جهت ماموریتی به مریوان اعزام شدیم.
منطقه شلیر عراق و مناطقی از سقز به مقر اصلی گروهکهای کومله، دمکرات و ... تبدیل شده بود و ما نیز جهت انجام ماموریت به آن منطقه اعزام شدیم.
برای رسیدن به منطقه مورد نظر حدود ۴۸ ساعت پیاده روی کردیم و پس از رسیدن درگیر شدیم و گروهکها نیز ضمن اینکه ضربه مهلکی خوردند پا به فرار گذاشتند و از آن منطقه رفتند.
بنا به دستور فرماندهی وقت، برای تثبیت موقعیت حداقل دو روز باید همانجا میماندیم.
حین پاکسازی من و بایز با هم بودیم داخل کوچههای روستا میگشتیم، ناگهان بایز با شوخی و صدای بلند گفت: «روستا محاصره شده و بهتر هست خودتان را تسلیم کنید در غیر اینصورت جان سالم به در نمیبرید».
حرفش تمام نشده بود که دو نفر از اعضای گروهک دست روی سرشان گذاشته و بیرون آمدند و تسلیم شدند.
خیلی برایم جالب شد به بایز گفتم مگر خبر داشتی که کسی اینجا پنهان شده؟
باز با خنده گفت: نه ولله، ولی فکر کردم چیز بگویم و این کلمات به ذهنم آمد.
تسلیمیها را تحویل فرماندهی دادیم و پس از اتمام ماموریت برای تجدید قوا به شهرستان دیواندره برگشتیم.
هیچوقت خاطرات آن روز را فراموش نمیکنم.
راوی: کریم نوری (همرزم شهید)