يکشنبه, ۱۵ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۱۳:۱۱
شهید «بختیار فتاحی» از شهدای کردستان است که در روستای «چشمیدر» به دنیا آمد و پس از رشادت‌های فراوان، حین درگیری با گروهک‌های ضد انقلاب در سن ۱۵ سالگی به شهادت رسید. در ادامه چند خاطره این شهید والامقام را باهم می‌خوانیم.

چند خاطره خواندنی از شهید «بختیار فتاحی»

نوید شاهد کردستان؛ بختیار به خانه یکی از فامیلها در روستای پایگلان رفته بود و در آنجا دیده بود که گروهک‌های ضدانقلاب مردم را جمع کرده و با هدف تبلیغات واهی برای آن‌ها سخنرانی می‌کردند.
بختیار که به دقت به سخنانشان گوش داده بود و با سن کمی که داشت متوجه شده بود که تناقضات زیادی بین حرفهاشون هست و آنچه می‌گویند با عملشان مطابقت ندارد.

هنگام برگشت به خانه به من و پدرم گفت: این عده که به بهانه دفاع از خلق اسلحه به دست گرفته و مشغول فعالیتند خودشان هم نمیدانند چکار می‌کنند و چه می‌گویند، اینان فقط گول تبلیغات دروغین افرادی را خورده اند و اگر روزی قدرت به دست بگیرند برای همه مردم خطر دارند و مردم را به تباهی خواهند کشید، نباید بگذاریم به اهداف شوم و شیطانیشان برسند.

تا چندین روز با پدرم در این خصوص جر و بحث می‌کرد با همین بهانه میخواست وارد تشکیلات سپاه پاسداران شود، اما پدرم به دلیل سن کمش راضی نمی‌شد و می‌گفت: تو کشته می‌شوی و من تحمل این سختی را ندارم.
در نهایت بختیار به پدرم گفت: به حرف شما گوش می‌کنم و از خواسته خودم صرفه نظر می‌کنم.
مدتی بعد شناسنامه اش را می‌خواست و به پدرم گفت میخواهم برای کارکردن به تهران بروم و شناسنامه رو باید به همراه داشته باشم، پدرم نیز شناسنامه اش را همراه مقداری پول به او داد او هم برای سفر آماده شد و فردای همان روز عازم تهران شد.

پس از مدتی نیرو‌های سپاه برای پاکسازی و ایجاد پایگاه وارد روستا شدند و در کمال نا باوری بختیار هم که به تجهیزات نظامی مجهز شده بود به همراه آنان بود.
ایشان به همراه چند تن از همرزمانش به خانه آمدند و داستان کار در تهران را تعریف کرد و گفت شناسنامه را برای پیوستن به سپاه پاسداران می‌خواستم و امیدوارم که پدرم من را ببخشد و از من نرنجد.

سهم جیره
بختیار من را از همه بیشتر دوست داشت و همیشه با من بازی می‌کرد و زمانیکه تنقلات یا خوراکی می‌گرفتند سهم خودش رو نمی‌خورد و حتی اگه ماه‌ها طول می‌کشید آنرا داخل کوله پشتیش نگه می‌داشت و هنگام برگشت به خانه آن را به من می‌داد (گاهی اگر بیسکویت یا کیک بود تبدیل به پودر می‌شد).
وقتی می‌پرسیدم که چرا خودت نخوردی و لااقل مقداری از همین تنقلات را بخور! جواب می‌داد: من زیاد خوردم تو نگران من نباش. در حالیکه می‌دانستم لب به آن‌ها نزده بود.

شهادت
با ورود سپاه به منطقه و پاکسازی روستا‌ها پایگاهی در روستای مجاور به نام «نسنار» بختیار نیز در آنجا مشغول خدمت بود و یک شب گروهک‌های ضد انقلاب به آنجا حمله کردند و صدای شلیک گلوله‌ها در روستای ما (چشمیدر) به گوش می‌رسید، بیش از دو ساعت درگیری طول کشید.
نیمه‌های شب صدای شلیک‌ها تندتر شده بود و چند انفجار مهیب هم رخ داد بعد از آن صدا‌ها کمتر و کمتر شده بود.
چون هوا تاریک بود و منطقه امنیت نداشت، کسی جرات نمی‌کرد به آنجا نزدیک شود، تا اینکه صبح زود به ما خبر دادند که پایگاه سقوط کرده و تمام نیرو‌ها از جمله شهید بختیار به شهادت رسیدند.
گروهک‌های ضد انقلاب در نهایت ناجوانمردی با ۳ برابر نیرو به آنجا حمله کرده بودند و نیرو‌های پایگاه جز اسلحه‌های سبک چیزی نداشتند، همین امر باعث سقوط پایگاه شده بود.
راوی: محمد غریب فتاحی (برادر شهید)

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده