چند خاطره خواندنی از شهید «ملا مصطفی مردوخی»
نوید شاهد کردستان؛ همیشه دعا میکردم خدا به من پسری عطا کند اهل علم و اهل دین، ۲۵ فروردین ۱۳۳۵ پاسخ دعاهایم را گرفتم و مصطفی به دنیا آمد. حالا که خدا جوابم را داده بود، من هم باید به عنوان یک پدر تلاش میکردم تا مصطفی را به گونهای تربیت کنم که به رضایت خدا بینجامد.
از خردسالی به او الفبای فارسی و عربی را آموختم، وقتی پنج سالش شد، به اتفاق برادرش در مدت کوتاهی قرائت قرآن را یاد گرفت و بعد به مدت یک سال تمام سی جزء قرآن کریم را به اتمام رساند و اکثر آیاتش را حفظ کرد.
مصطفی در مقایسه با دیگر بچهها بسیار فعال، باهوش و پر جنب و جوش بود. همیشه یکی، دو مطلب از استاد جلوتر بود، کمی که بنیه علمی اش قویتر شد، او را به سقز فرستادم تا پیش استاد ملا شفیق و ماموستا ملا عبدالله ادامه تحصیل بدهد.
چون خودم در علوم حوزوی مهارت داشتم، درسهایش را پیگیری میکردم، بعد از اینکه مصطفی جامع المقدمات و صرف و نحو را شروع کرد، او را نزد اساتید بزرگواری در روستاهای درهتفی، کانیسانان، ولهژیر و بردهرشه فرستادم تا از محضر هر کدام از این اساتید بهرههای کافی را ببرد.
او حتی به شهرهای مریوان، بانه و مهاباد هم رفت و علم صرف و نحو، منطق، شرع و فلسفه را تحصیل کرد و در این مدت از علوم جدید هم آگاهی یافت.
دیدار با امام (ره) در نجف اشرف
پسرم هنوز جوان بود که اسمش به عنوان یک روحانی سرشناس در منطقه ورد زبانها شد. آگاهی و بنیه علمیاش باعث شد خیلی زود با حضرت امام و اندیشههای ایشان آشنا شود. با هر کس که فکر میکرد از امام حرفی داشته باشد، دیدار و صحبت میکرد.
با شروع تظاهرات علیه رژیم، ملا مصطفی وارد میدان شد و به اکثر شهرها استان برای سازماندهی مردم سفر میکرد و در مساجد و بعضی از مدارس ضد رژیم سخنرانی میکرد.
بعضی مواقع به تهران و شهرهای بزرگ مثل شیراز، اصفهان و تبریز سفر میکرد و با نیروهای انقلابی فعالیتهای سیاسی میکردند. اوج فعالیتهایش در مناطق کردنشین مثل سنندج، مریوان، بانه، سقز و پاوه بود.
یادم هست یکی از افراد ژاندارمری زمان طاغوت به من گفت: پسرت حرفهای عجیبی میزند جلویش را نگیری، خودمان دست به کار میشویم و به دستگیرش میکنیم، اما مصطفی گوشش به این حرفها بدهکار نبود.
در مدت فعالیتش حتی به عراق سفر کرد و خدمت حضرت امام (ره) رسید و ایشان مصطفی را به فعالیت بیشتر تشویق کرده بودند. وقتی امام خمینی (ره) به ایران آمد، مصطفی برای زیارت و ارادت به تهران و قم سفر کرد.
در آنجا با شهید دکتر مصطفی چمران آشنا شد و آشنایی با چمران شروع مقطع جدیدی در زندگی وی بود.
حضرت امام هم با شناختی که از مصطفی داشتند، او را به عنوان نماینده خودشان در کردستان معرفی کردند.
راوی: مرحوم ملا عبدالکریم مردوخی پدر شهید
تازه داماد
پسرم مصطفی به من و پدرش خیلی احترام میگذاشت، مخصوصا اجازه نمیداد یک ذره از طرف او به من که مادرش هستم ناراحتی برسد. همیشه از من دل جویی میکرد و، چون فکر میکرد روزی شهید میشود، سعی داشت من را آماده آن روز کند. میگفت: «مادر جان! اگر شهید شدم و نزد خدا بازگشتم برایم گریه نکنی، چون من برای رضای خداوند قدم در این راه گذاشتم و مقصودم فقط رضای اوست.» ملا مصطفی دل رئوفی داشت و هر وقت یتیمی را میدید او را نوازش میکرد و خودش منقلب میشد و اشک از چشم هایش سرازیر میشد.
حواسش به بچههای بی سرپرست و یتیم بود و به آنهای سر میزد و آنان را دل جویی میکرد.
دوران رژیم ستمشاهی وقتی خواستند پسرم را به سربازی ببرند گفت: من برای این رژیم ظالم خدمت نمیکنم. عوامل شاه او را دستگیر کردند و برای آموزشی به پادگان جلدیان بردند، مصطفی در پادگان و حین آموزش به دلیل فعالیت علیه شاه به دستور مسئولان پادگان به مشهد تبعید شد.
او دست از فعالیت نکشید تا اینکه انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، بعد از انقلاب فضا برای ما بهتر و بازتر شد.
سال ۵۸ برای پسرم زن گرفتیم و فکر میکردیم همه سختیها به پایان رسیده است، اما ضد انقلاب نمیخواستند آسایش را به چشم مردم کردستان ببینند.
فعالیتهای ملا مصطفی عصبانی شان میکرد و همه میدانستند که پسرم سرباز امام (ره) است. به همین خاطر فقط ۱۶ روز از ازدواج پسرم میگذشت که ضد انقلاب فتنه کردند و او به شهادت رساندند در حالیکه جرات رویا روی با او را نداشتند.
راوی: سیده زبیده مردوخی مادر شهید
شناخت مصطفی از حضرت امام (ره)
سال ۱۳۵۲ بود، آن زمان در شهرستان پاوه سکونت داشتم و نیمههای شب با صدای در از خواب بیدار شدم.
واقعیتش ترسیده بودم و سراسیمه در را باز کردم و در کمال تعجب مصطفی را پشت در دیدم. خسته به نظر میرسید، بعد از احوالپرسی با تعجب پرسیدم این وقت شب اینجا چه کار میکنی؟
گفت: از عراق آمده ام، تعجبم بیشتر شد، وقتی پرسیدم چرا عراق رفته بودی؟ گفت: از ملاقات یک مجتهد به اسم امام خمینی آمده ام.
آن موقع من شناختی از امام نداشتم، اما مصطفی خوب ایشان را میشناخت، همان شب نشست و از امام و اندیشههای ایشان گفت. برایم جالب بود این طلبه نوجوان چقدر در مسائل سیاسی آگاه هست است که بزرگواری، چون امام را به این خوبی میشناسد.
برادرم مصطفی یکی از طلبههای زرنگ و باسواد حوزه علمیه بود و اطلاعات و آگاهی سیاسی بالایی داشت. مأموران رژیم برای اینکه بتوانند خللی در مبارزاتش فراهم آوردند او را از همان حوزه گرفتند و به سربازی بردند.
برادرم مدتی در «عجبشیر» بود تا اینکه به مشهد تبعید شد. به خواست خدا در جوار امام رضا (ع) کار برای فعالیتهای انقلابی مصطفی راحتتر شد. آنجا با روحانیون انقلابی ارتباط پیدا کرد و دامنه فعالیتهایش را گسترش داد. برادرم بعد از مدتی از پادگان فرار کرد و به روستای اورامان برگشت. برای مردم حرف میزد و با سایر طلاب به روستاها میرفت و امام را به آنها میشناساند. حدود سالهای ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴، مصطفی سه بار در عراق خدمت امام (ره) رسیده و کسب تکلیف کرده بود.
راوی: محمد صالح مردوخی برادر شهید
شهادت
بعد از غائله پاوه و پاکسازی اول کردستان، شهید چمران، مصطفی را به عنوان فرمانده نیروهای بومی شهرستان مریوان معرفی کرد. مصطفی همراه دکتر چمران در پاکسازی منطقه مریوان، سقز و بانه حضور موثری داشت. بعد از آن در راستای کاهش نفوذ نیروهای انقلاب و جلوگیری از سازماندهی مجدد آنها نهایت اهتمام را به خرج داد. مصطفی آبان ۱۳۵۸ برای یک مأموریت چند روزه به تهران رفت، روز ۱۸ آبان ۱۳۵۸ به شهرستان مریوان و سپس به پادگان لشکر ۲۸ پیاده کردستان رفت، اما به دلیل آماده نبودن هلیکوپتر، همراه محافظش به منزل یکی از دوستانش در شهرستان سنندج رفت.
هنوز دقایقی از حضورش در آنجا نگذشته بود که عدهای از عناصر کومله محل حضور او را به محاصره درآوردند. تهدید کردند اگر تسلیم نشود منزل را آتش میزنیم، لذا شهید مردوخی برای جلوگیری از بروز فاجعه و صدمه دیدن افراد بیگناه به بیرون از منزل آمد و تسلیم شد. ضد انقلاب او را ابتدا به شهرستان مریوان انتقال دادند و از آنجا به روستاهای اطراف بردند. نهایتا بعد از ۹ روز شکنجه و آزار و اذیت، او را در اطراف روستای سنته از توابع شهرستان سقز به طرز وحشیانهای به شهادت رساندند.
پیکر مطهر شهید توسط خانواده اش به شهرستان مریوان منتقل شد و در روستای دزلی به خاک سپرده شد.
با شهادت او افراد زیادی که فریب ضد انقلاب را خورده بودند خود را تسلیم نیروهای انقلابی کردند چراکه معتقد بودند کسانی که ملا مصطفی مردوخی را شهید کردند، بر حق نیستند.
راوی: همرزم شهید