رسالت بزرگ؛ توصیههای شیخ الشهدای کردستان
يکشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۱۰:۲۴
نوید شاهد - شهید ماموستا "محمد شیخ الاسلام" خطاب به ما گفت: فراموش نکنید کاری که شما انجام میدهید، رسالت بزرگی است و مسئولیت سنگینی بر دوش شما گذاشته شده است، سعی کنید از مرارتها و سختیهای راه نهراسید و این بار را به نحو احسن به سر منزل مقصود برسانید، تا لطف و کرامت خداوند شامل حالتان شده و برکات آن در زندگیتان عیان گردد.
به گزارش نوید شاهد کردستان؛ در تابستان سال ۱۳۷۸ برنامهای متمرکزی را تحت عنوان «آشنایی جوانان با معارف دینی» در شهر سنندج به مدت یک هفته برگزار کردیم.
حاضران در این دوره، جوانان سال سوم دبیرستان و پیش دانشگاهی بودند، در روز دوم دوره، به حاج ماموستا گفتم که چنین کاری را شروع کرده ایم، ایشان بسیار خرسند شدند و ما را راهنمایی کردند، از وی دعوت کردیم در هر فرصتی که صلاح میداند، وقتی را اختصاص دهند تا این جوانان از فیض وجودشان کمال استفاده را ببرند، گفت: دوست دارم زمانی باشد که یک نماز جماعت را هم همراه بچهها باشم.
قرار برای نماز ظهر روز بعد گذاشته شد، ایشان بدون هیچ تکلفی آمد، بچهها با دیدن حاج ماموستا منقلب شده بودند، وقتی وارد محوطه شد، با تمام بچههایی که آنجا بودند مصافحه و روبوسی کرد.
این عمل ایشان، دور از انتظار بچهها بود. چند دقیقهای به اذان مانده بود، گفتم حاج ماموستا لحظهای استراحت کنید، گفت مگر وقت اذان نرسیده؟
عرض کردم چند دقیقهای مانده، گفت: اشکالی ندارد. هیچ جایی بهتر از مسجد و هیچ انتظاری هم شیرینتر از انتظار برای شنیدن اذان نیست، به محل اقامه نماز میرویم، تا وقت اذان فرا رسد و بچهها هم آماده شوند، وقتی وارد نمازخانه شدیم، دیدیم تعداد زیادی از دانش آموزان قبل از ما در آنجا نشسته اند و منتظر آمدن حاج ماموستا هستند، آنها با دیدن ماموستا شیخ الاسلام بلند شدند و ایشان نیز با تمام آنها مصافحه کرد، از آنها سؤال میکرد. اهل کدام شهری؟ سال چندمی، در چه رشتهای تحصیل میکنی؟
پس از این که در جایگاه اقامه نماز قرار گرفت، گفت: دوست دارم اذان امروز را با صدای یکی از این جوانان بشنوم. بلافاصله یکی از دانش آموزان بلند شد و گفت: حاج ماموستا اگر اجازه دهید، من دوست دارم اذان بگویم، وی نیز با تبسم همیشگی گفت: بسم الله، احسنت، ما سراپا گوشیم، انصافاً این جوان هم صدای زیبایی داشت، آنچنان به نیکویی اذان را گفت که اشک همه را در آورد.
پس از اذان، ماموستا شیخ الاسلام در محراب جماعت ایستاد و جمعی نوجوان و جوان شوریده و شیفته عشق به حق در پشت سر ایشان قامت بستند.
این روحانی بزرگوار با چنان حزنی نماز را اقامه کرد که هق هق صدای گریه جوانان، در جای جای صفوف جماعت به گوش میرسید. هنوز هم وقتی فیلم آن نماز جماعت را به نظاره مینشینم، تمام خاطرات و لحظات شیرین آن روز برایم تداعی میشود.
بعد از آن نماز فراموش نشدنی، بلند شد و حدود یک ربع در حالی که سر پا ایستاده بود برای دانش آموزان صحبت کرد و خطاب به آنان گفت: فرزندان عزیزم، امیدوارم آنچه را که قصد دارم بیان کنم، از این پدر پیر خود بپذیرید و آویزه گوش کنید، تا خداوند سعادت دنیا و آخرت را نصیبتان کند، آری آنچه ایشان در آن جلسه معنوی عنوان کرد از جنس کلام معمولی نبود، باران رحمتی بود که بر سرزمین قلبهای تشنه فرود آمد و گلهای امید و عشق و ایثار را بارور کرد، همه بچه ها، مات و متحیر کلام شیرین و زیبای وی شده بودند.
بعد از جلسه، در حالی که قصد خداحافظی داشت، خطاب به بنده و همکاران گفت: فراموش نکنید کاری که شما انجام میدهید، رسالت بزرگی است و مسئولیت سنگینی بر دوش شما گذاشته شده است، سعی کنید از مرارتها و سختیهای راه نهراسید و این بار را به نحو احسن به سر منزل مقصود برسانید، تا لطف و کرامت خداوند شامل حالتان شده و برکات آن در زندگیتان عیان گردد.
(راوی: یکی از شاگردان شهید)
حاضران در این دوره، جوانان سال سوم دبیرستان و پیش دانشگاهی بودند، در روز دوم دوره، به حاج ماموستا گفتم که چنین کاری را شروع کرده ایم، ایشان بسیار خرسند شدند و ما را راهنمایی کردند، از وی دعوت کردیم در هر فرصتی که صلاح میداند، وقتی را اختصاص دهند تا این جوانان از فیض وجودشان کمال استفاده را ببرند، گفت: دوست دارم زمانی باشد که یک نماز جماعت را هم همراه بچهها باشم.
قرار برای نماز ظهر روز بعد گذاشته شد، ایشان بدون هیچ تکلفی آمد، بچهها با دیدن حاج ماموستا منقلب شده بودند، وقتی وارد محوطه شد، با تمام بچههایی که آنجا بودند مصافحه و روبوسی کرد.
این عمل ایشان، دور از انتظار بچهها بود. چند دقیقهای به اذان مانده بود، گفتم حاج ماموستا لحظهای استراحت کنید، گفت مگر وقت اذان نرسیده؟
عرض کردم چند دقیقهای مانده، گفت: اشکالی ندارد. هیچ جایی بهتر از مسجد و هیچ انتظاری هم شیرینتر از انتظار برای شنیدن اذان نیست، به محل اقامه نماز میرویم، تا وقت اذان فرا رسد و بچهها هم آماده شوند، وقتی وارد نمازخانه شدیم، دیدیم تعداد زیادی از دانش آموزان قبل از ما در آنجا نشسته اند و منتظر آمدن حاج ماموستا هستند، آنها با دیدن ماموستا شیخ الاسلام بلند شدند و ایشان نیز با تمام آنها مصافحه کرد، از آنها سؤال میکرد. اهل کدام شهری؟ سال چندمی، در چه رشتهای تحصیل میکنی؟
پس از این که در جایگاه اقامه نماز قرار گرفت، گفت: دوست دارم اذان امروز را با صدای یکی از این جوانان بشنوم. بلافاصله یکی از دانش آموزان بلند شد و گفت: حاج ماموستا اگر اجازه دهید، من دوست دارم اذان بگویم، وی نیز با تبسم همیشگی گفت: بسم الله، احسنت، ما سراپا گوشیم، انصافاً این جوان هم صدای زیبایی داشت، آنچنان به نیکویی اذان را گفت که اشک همه را در آورد.
پس از اذان، ماموستا شیخ الاسلام در محراب جماعت ایستاد و جمعی نوجوان و جوان شوریده و شیفته عشق به حق در پشت سر ایشان قامت بستند.
این روحانی بزرگوار با چنان حزنی نماز را اقامه کرد که هق هق صدای گریه جوانان، در جای جای صفوف جماعت به گوش میرسید. هنوز هم وقتی فیلم آن نماز جماعت را به نظاره مینشینم، تمام خاطرات و لحظات شیرین آن روز برایم تداعی میشود.
بعد از آن نماز فراموش نشدنی، بلند شد و حدود یک ربع در حالی که سر پا ایستاده بود برای دانش آموزان صحبت کرد و خطاب به آنان گفت: فرزندان عزیزم، امیدوارم آنچه را که قصد دارم بیان کنم، از این پدر پیر خود بپذیرید و آویزه گوش کنید، تا خداوند سعادت دنیا و آخرت را نصیبتان کند، آری آنچه ایشان در آن جلسه معنوی عنوان کرد از جنس کلام معمولی نبود، باران رحمتی بود که بر سرزمین قلبهای تشنه فرود آمد و گلهای امید و عشق و ایثار را بارور کرد، همه بچه ها، مات و متحیر کلام شیرین و زیبای وی شده بودند.
بعد از جلسه، در حالی که قصد خداحافظی داشت، خطاب به بنده و همکاران گفت: فراموش نکنید کاری که شما انجام میدهید، رسالت بزرگی است و مسئولیت سنگینی بر دوش شما گذاشته شده است، سعی کنید از مرارتها و سختیهای راه نهراسید و این بار را به نحو احسن به سر منزل مقصود برسانید، تا لطف و کرامت خداوند شامل حالتان شده و برکات آن در زندگیتان عیان گردد.
(راوی: یکی از شاگردان شهید)
نظر شما