همکاری فایق با نیروهای خودی، ضد انقلاب را خشمگین کرده بود
يکشنبه, ۲۲ فروردين ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۱۶
نوید شاهد - ضد انقلاب که از دشمنی فایق مطلع گشت، همیشه وی را تحت نظر داشتند تا بتوانند در موقع مناسبی او را به شهادت برسانند، اما موفق نمیشدند، همکاری او با نیروهای خودی، ضد انقلاب را غضبناک و خشمگین کرده بود، به گونهای که وی را بارها تهدید به مرگ کردند.
به گزارش نوید شاهد کردستان؛ شهید فایق کیانپور روز یکم فروردین ماه سال ۱۳۳۷ در روستای «نچی» از توابع شهرستان مریوان از میان خانوادهای کشاورز و مذهبی دیده به جهان گشود.
فایق دوران کودکی را در دامان پر مهر پدر و مادرش سپری کرد و به دلیل نبود امکانات تحصیلی در روستا از آموختن دانش در مدرسه بی بهره گشت، اما با توجه به عرف منطقه وی به همراه همسن و سالانش در مسجد روستا به آموختن علوم دینی و قرآنی پرداختند.
وی به دلیل تک فرزند بودن همواره مورد توجه و محبتهای فراوان پدر و مادرش بود.
فایق با رسیدن به دوروان نوجوانی و جوانی به امورات کشاورزی مشغول شد و کار در روستا او را به فردی کوشا و ساعی و در عین حال مهربان و دلسوز تبدیل کرد و به دلیل آموزههای دینی که از کودکی آموخته بود به مسایل و فرایض دینی بسیار توجه میکرد.
فایق با رسیدن به سن ازدواج به تصمیم بزرگان خانواده با دختری به نام کالی قادری ازدواج کرد، ثمره پیوند وی با همسرش یک دختر است.
آغاز جنگ تحمیلی و وجود نیروهای ضد انقلاب در منطقه باعث شده بود که مردم آسایش و آرامش نداشته باشند، همین امر باعث شد تا فایق برای ریشه کن کردن ضد انقلاب در منطقه برعلیه آنان با نظام مقدس جمهوری اسلامی همکاری نماید و با تدبیر و بیان واقعیتها در بین مردم پرده از تبلیغات سوء ضد انقلاب بردارد.
ضد انقلاب که از دشمنی فایق مطلع گشت، همیشه وی را تحت نظر داشتند تا بتوانند در موقع مناسبی او را به شهادت برسانند، اما موفق نمیشدند، همکاری او با نیروهای خودی، ضد انقلاب را غضبناک و خشمگین کرده بود، به گونهای که وی را بارها تهدید به مرگ کردند.
فایق سر انجام روز هفتم فروردین ماه سال ۱۳۶۹ در درگیری با نیروهای ضد انقلاب بر اثر اصابت ترکش ارپی جی به شهادت رسید، پیکر مطهرش پس از تشییع در قبرستان عمومی شهر مریوان به خاک سپرده شد.
فایق دوران کودکی را در دامان پر مهر پدر و مادرش سپری کرد و به دلیل نبود امکانات تحصیلی در روستا از آموختن دانش در مدرسه بی بهره گشت، اما با توجه به عرف منطقه وی به همراه همسن و سالانش در مسجد روستا به آموختن علوم دینی و قرآنی پرداختند.
وی به دلیل تک فرزند بودن همواره مورد توجه و محبتهای فراوان پدر و مادرش بود.
فایق با رسیدن به دوروان نوجوانی و جوانی به امورات کشاورزی مشغول شد و کار در روستا او را به فردی کوشا و ساعی و در عین حال مهربان و دلسوز تبدیل کرد و به دلیل آموزههای دینی که از کودکی آموخته بود به مسایل و فرایض دینی بسیار توجه میکرد.
فایق با رسیدن به سن ازدواج به تصمیم بزرگان خانواده با دختری به نام کالی قادری ازدواج کرد، ثمره پیوند وی با همسرش یک دختر است.
آغاز جنگ تحمیلی و وجود نیروهای ضد انقلاب در منطقه باعث شده بود که مردم آسایش و آرامش نداشته باشند، همین امر باعث شد تا فایق برای ریشه کن کردن ضد انقلاب در منطقه برعلیه آنان با نظام مقدس جمهوری اسلامی همکاری نماید و با تدبیر و بیان واقعیتها در بین مردم پرده از تبلیغات سوء ضد انقلاب بردارد.
ضد انقلاب که از دشمنی فایق مطلع گشت، همیشه وی را تحت نظر داشتند تا بتوانند در موقع مناسبی او را به شهادت برسانند، اما موفق نمیشدند، همکاری او با نیروهای خودی، ضد انقلاب را غضبناک و خشمگین کرده بود، به گونهای که وی را بارها تهدید به مرگ کردند.
فایق سر انجام روز هفتم فروردین ماه سال ۱۳۶۹ در درگیری با نیروهای ضد انقلاب بر اثر اصابت ترکش ارپی جی به شهادت رسید، پیکر مطهرش پس از تشییع در قبرستان عمومی شهر مریوان به خاک سپرده شد.
رحم و مروت
(راوی: همسر شهید)
در هسایگی ما پیرزنی زندگی میکرد که هیچ فرزندی نداشت و از نظر جسمی و مالی بسیار ناتوان بود.
هر وقت همسرم (فایق) تصمیم میگرفت که برای تفریح به صحرا برویم میگفت: به اندازه خودمان و آن پیرزن غذا و وسایل آماده کن، چون میخواهم او را نیز همراه خودمان ببریم تا هوای تازه کند و کمتر احساس تنهای کند. او هم انسان است و دلش میخواهد مثل مردم تفریح کند.
این جمله را همیشه میگفت: ما انسانها به همدیگر رحم کنیم خدا هم به ما رحم خواهد کرد.
سرزمین
(راوی: همسر شهید)
در زمان جنگ هشت ساله دفاع مقدس روستای «نچی» همواره مورد حملات توپخانهای قرار میگرفت و امنیت و آسایش نداشتیم و همیشه در ترس و وحشت زندگی میکردیم، از طرفی هم به دلیل مرزی بودن روستا، ضد انقلاب همیشه در آنجا جولان میداد.
بارها به فایق میگفتم بیا از این روستا به جای دیگر نقل مکان کنیم تا حداقل در امنیت زندگی کنیم.
اما انگار بیم و ترس با او بیگانه بود، میگفت: اینجا سرزمین من است، میدانی دشمن از ما چه میخواهد؟ میخواهد ما سرزمینمان را رها کنیم و پا به فرار بزاریم.
من یک وجب از خاکم را ترک نمیکنم، اگر عمر ادمی تمام شده باشد در امنترین نقطه جهان هم زندگی کنیم از دست مرگ نمیتوانیم فرار کنیم پس میمانیم تا راه برای دشمنانمان هموار نباشد.
نظر شما