آﺧﺮﻳﻦ ﭘﺮواز
نوید شاهد کردستان؛ ﻟﺒﺎس ﺧﻠﺒﺎن، ﻣﻘﺪس اﺳﺖ و ﭼﻪ ﺑﺴﻴﺎر ﻣﺮدان ﺑﺰرگی ﻛﻪ در راه دﻓﺎع از ﻣﻴﻬﻦ در ﭘﻮﺷﺶ آن، آﺳﻤﺎنی ﺷﺪﻧﺪ. وقتی ﻋﻤﻮم ﻣﺮدم ﺑﻪ زﻧﺪگی ﺧﻮد ﻣﺸﻐﻮﻟﻨﺪ، ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻣﺮدانی ﻛﻪ ﺑﺮ ﻓﺮاز آﺳﻤﺎن، ﭼﺘﺮی اﻳﻤﻦ را ﻓﺮاﻫﻢ میﻛﻨﻨﺪ، اﻓﺮادی ﺟﺎن ﺑﺮ ﻛﻒ ﻛﻪ از ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰی نمیﻫﺮاﺳﻨﺪ و ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ دﻧﺒﺎل اﻋﺘﻼی اﻳﺮان ﺳﺮﺑﻠﻨﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
اﻣﺎ در ﻟﺤﻆﺎتی ﺣﺴﺎس، اﺗﻔﺎﻗﺎتی رخ میدﻫﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻗﻴﻤﺖ ﺟﺎن آﻧﺎن ﺗﻤﺎم میﺷﻮد. وقتی ﻛﻪ ﺣﻔﻆ ﻫﻮاﭘﻴﻤﺎ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ ملی ﻳﻚ ﻛﺸﻮر و ﻳﺎ دور ﻛﺮدن ﺳﺎﻧﺤﻪ از ﻣﻨﻂﻘﻪ ﻣﺴﻜﻮنی ﺑﻪ ﻣﻨﻆﻮر ﺣﻔﻆ ﺟﺎن دﻳﮕﺮان در ﻧﻆﺮ ﺧﻠﺒﺎن ﻣﻬﻤﺘﺮ میﻧﻤﺎﻳﺪ، او در ﺣﻘﻴﻘﺖ زﻣﺎن را ﺑﺮای ﺣﻔﻆ ﺟﺎن ﺧﻮد از دﺳﺖ میدﻫﺪ.
ﺷﻬﺪای ﮔﺮاﻧﻘﺪر ﺗﺎرﻳﺦ ﻛﺸﻮرﻣﺎن ﻫﺮﻳﻚ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺳﺘﺎرهای در آﺳﻤﺎن ﭘﺮ ﻓﺮوغ اﻳﺮان میدرﺧﺸﻨﺪ ﭼﺮا ﻛﻪ ﺑﺎ ﻫﺪﻳﻪ ﻛﺮدن ﺟﺎن ﺧﻮد در راه ﻣﻴﻬﻦ، اﻋﺘﻼ و ﺳﺮﺑﻠﻨﺪی را ﺑﺮاﻳﻤﺎن ﺑﻪ ارﻣﻐﺎن آوردﻧﺪ و ﻛﻤﺘﺮﻳﻦ ﻛﺎری ﻛﻪ ﺑﺮ ﮔﺮدن ﻣﺎ زﻧﺪﮔﺎن ﺗﺎ اﺑﺪ ﺑﺎقی ﺧﻮاﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ، ذﻛﺮ ﻧﺎم و ﻳﺎد اﻳﻦ ﺑﺰرگﻣﺮدان ﻋﺮﺻﻪ ﺟﻬﺎد فیﺳﺒﻴﻞ اﺳﺖ.
ﺧﻠﺒﺎن اﻳﺮانی ﺑﺎ تمام ﺧﻠﺒﺎﻧﺎن ﺳﺮاﺳﺮ دﻧﻴﺎ متفاوتند و ﺑﻪ ﻗﻮل ﺳﺮدار ﺷﻬﻴﺪ ﻧﺎظﺮی ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﺳﺎﺑﻖ ﻧﻴﺮوﻫﺎی وﻳﮋه درﻳﺎیی ﺳﭙﺎه ﭘﺎﺳﺪاران ﺧﻠﺒﺎن اﻳﺮانی، ژن اﻳﺮانی، ﻏﻴﺮتی اﻳﺮانی دارد و ﺑﺮای ﻫﻤﻴﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ نمیﺗﻮاﻧﺪ ﺑﻪ اﻳﻦ راحتی دﺳﺖ از ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺑﺸﻮﻳﺪ؛ ﺧﻮاه در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺗﺠﺎوز ﺷﻮروی و اﻧﮕﻠﻴﺲ در ﺟﻨﮓ ﺟﻬﺎنی دوم، ﺧﻮاه در ٨ ﺳﺎل دﻓﺎع ﻣﻘﺪس.
اﻳﻨﺎن ﻧﻪ ﻓﻘﻂ در ﺳﺎﻟﻬﺎی ﺟﻨﮓ، در ﺑﺮاﺑﺮ رژﻳﻢ ﺑﻌﺚ و ﻫﻤﻪ دﻧﻴﺎی اﺳﺘﻜﺒﺎر اﻳﺴﺘﺎدﻧﺪ ﺑﻠﻜﻪ در زﻣﺎن ﺻﻠﺢ ﻧﻴﺰ ﺑﺮای ﺣﻔﻆ آب و ﺧﺎك و آﺳﻤﺎن ﻣﻴﻬﻦ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﺎﻧﻪ ﺗﻼش میﻛﻨﻨﺪ.
ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻨﻆﻮر ﺑﺮآن ﺷﺪﻳﻢ ﺗﺎ در ﻧﻮﺷﺘﺎری ﻛﻮﺗﺎه، رواﻳﺘﮕﺮ رﺷﺎدت ﺧﻠﺒﺎن ﺷﻬﻴﺪ ﻫﻤﺎﻳﻮن ﭘﺎرﺳﺎﻓﺮ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﻛﻪ از ﻣﻆﻠﻮمﺗﺮﻳﻦ ﺷﻬﺪا دﻓﺎع ﻣﻘﺪس ﻫﺴﺘﻨﺪ و علی رﻏﻢ ﻣﺎﻣﻮرﻳﺖﻫﺎی دﺷﻮار و ﺣﺴﺎس ﺧﻮد و ﻧﻘﺶ بی ﺑﺪیلی ﻛﻪ ﺑﺮای ﺣﻔﻆ اﻣﻨﻴﺖ آﺳﻤﺎن ﻛﺸﻮر اﻳﻔﺎ ﻛﺮد، در ﻻﻳﻪای از ﮔﻤﻨﺎمی ﻣﻜﺘﻮم میﻣﺎﻧﺪ و ﻛﻤﺘﺮ کسی در ﻣﻴﺎن ﻋﺎﻣﻪ ﻣﺮدم از زﺣﻤﺎت اﻳﻦ ﻋﺰﻳﺰان ﻣﻂﻠﻊ میﺷﻮﻧﺪ.
آﺳﻤﺎن ﺑﻠﻨﺪ ﺟﺎﻳﮕﺎه ﺗﻮﺳﺖ
ﺷﻬﻴﺪ ﻫﻤﺎﻳﻮن ﭘﺎرﺳﺎﻓﺮ در ﻫﺠﺪﻫﻢ آذرماه سال ١٣٣٠ در ﺷﻬﺮﺳﺘﺎن ﺳﻨﻨﺪج و در ﻣﺤﻠﻪ ﻗﻂﺎرﭼﻴﺎن دﻳﺪه ﺑﻪ ﺟﻬﺎن ﮔﺸﻮد. ﺗﺤﺼﻴﻼت اﺑﺘﺪایی و راﻫﻨﻤﺎیی و ﻣﺘﻮﺳﻂﻪ را در اﻳﻦ ﺷﻬﺮ ﺳﭙﺮی ﻧﻤﻮد. ﭘﺪرش ﻋﺒﺎس و ﻣﺎدرش ﻓﺎطﻤﻪ ﻧﺎم داﺷﺖ و از ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎی اﺻﻴﻞ ﺳﻨﻨﺪجی ﺑﻮدﻧﺪ. در ﺳﺎل ١٣٥٣ﺑﻪ اﺳﺘﺨﺪام ﻫﻮا ژاﺟﺎ (ﻫﻮاﭘﻴﻤﺎیی ژاﻧﺪارﻣﺮی) درآﻣﺪ. در ﺳﺎل ١٣٥٦ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻢ ذواﻟﻔﻘﺎرﻧﺴﺐ ﻛﻪ اﻳﺸﺎن ﻫﻢ از ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎی اﺻﻴﻞ سنندجی ﺑﻮد، ازدواج ﻧﻤﻮد و ﺻﺎﺣﺐ ﻳﻚ دﺧﺘﺮ ﺷﺪ.
وی در ﺗﻬﺮان ﺧﺪﻣﺖ میﻛﺮد و ماﻣﻮرﻳﺖﻫﺎی مختلفی ﺑﺮای ﻫﻮا ژاﺟﺎ اﻧﺠﺎم داد. اﻣﺎ ﻳﻚ ﻣﺎه ﻗﺒﻞ از آﻏﺎز ﺟﻨﮓ تحمیلی و اﻓﺰاﻳﺶ ﺗﺤﺮﻛﺎت ﻣﺮزی ﻋﺮاق، ﺑﻌﻠﺖ ﺗﺒﺤﺮ و ﺗﻴﺰ ﻫﻮشی ﺑﺴﻴﺎر ﺑﺎﻻیی ﻛﻪ داﺷﺖ، ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﺧﻠﺒﺎن ﺑﺎﻟﮕﺮد جنگی ﺑﻪ ﻫﻮاﻧﻴﺮوز ارﺗﺶ ﺟﻤﻬﻮری اﺳﻼمی اﻳﺮان ﻣﺎﻣﻮر ﮔﺮدﻳﺪ و ﺑﻪ ﺑﻨﺪر ﻣﺎﻫﺸﻬﺮ اﻋﺰام و زﻳﺮ ﻧﻆﺮ ﺷﻬﻴﺪ ﻓﻼحی ﻣﺸﻐﻮل اﻧﺠﺎم ﻣاﻣﻮرﻳﺖ ﺷﺪ.
ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ اﻳﻨﻜﻪ ﺗﺨﺼﺺ اﻳﻦ ﺷﻬﻴﺪ ﺑﺰرﮔﻮار ﺧﻠﺒﺎن هلیﻛﻮﭘﺘﺮ (UH1) که هم قابلیت جنگندگی دارد و ﻫﻢ از آن ﺑﺮای ﺣﻤﻞ ﻣﻬﻤﺎت و ﻣﺠﺮوح اﺳﺘﻔﺎده میﺷﻮد، ﺑﻮد در اﻧﻮاع ﻣﺎﻣﻮرﻳﺖﻫﺎی رزمی و جنگی ﺣﻀﻮر ﻳﺎﻓﺖ و ﻣﺎﻣﻮرﻳﺖﻫﺎی مختلفی اﻧﺠﺎم داد. در ﻧﻬﺎﻳﺖ در روز دﻫﻢ ﻣﻬﺮﻣﺎه ﺳﺎل ١٣٥٩ و زﻣﺎنی ﻛﻪ در ﻣﻨﻂﻘﻪ «ﺧﺴﺮوآﺑﺎد» آﺑﺎدان در ﺣﺎل اﻧﺠﺎم ﻋﻤﻠﻴﺎت ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻛﻤﻚ ﺧﻠﺒﺎن، ﻫﻤﺮاه ﺧﻠﺒﺎن ﻛﻼﻧﺘﺮی ﺑﻮد، هلی ﻛﻮﭘﺘﺮ آﻧﻬﺎ ﻣﻮرد اﺻﺎﺑﺖ راﻛﺖ دﺷﻤﻦ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺖ ﻛﻪ در اﺛﺮ آن ﻫﻤﺎﻳﻮن ﭘﺎرﺳﺎﻓﺮ ﺷﻬﻴﺪ و ﺧﻠﺒﺎن ﺣﺒﻴﺐ ﻛﻼﻧﺘﺮی ﻫﻢ ﺑﻪ اﺳﺎرت ﻧﻴﺮوﻫﺎی ﻋﺮاقی درآﻣﺪ. ﭘﻴﻜﺮ ﭘﺎك اﻳﻦ ﺷﻬﻴﺪ ﺗﻴﺰ ﭘﺮواز ﺗﻮﺳﻂ ﻋﺮاقی ﻫﺎ در ﺷﻬﺮك ﺣﺴﻴﻦ اﻟﺒﺼﺮ زﺑﻴﺪی ﺷﻬﺮ ﻧﺎﺻﺮﻳﻪ ﻋﺮاق ﺑﻪ ﺧﺎك ﺳﭙﺮده ﺷﺪه اﺳﺖ.
آﺧﺮﻳﻦ ﭘﺮواز ﺷﻬﻴﺪ ﭘﺎرﺳﺎﻓﺮ از زﺑﺎن ﺳﺮﻫﻨﮓ ﺣﺒﻴﺐاﷲ ﻛﻼﻧﺘﺮى از ﺧﻠﺒﺎﻧﺎن ﻫﻮاﻧﻴﺮوز ارﺗﺶ ﺟﻤﻬﻮرى اﺳﻼﻣﻰ اﻳﺮان
ﺳﺮﻫﻨﮓ ﺣﺒﻴﺐ ﻛﻼﻧﺘﺮی ﺧﻠﺒﺎن ﻫﻤﺮزم ﺷﻬﻴﺪ ﭘﺎرﺳﺎﻓﺮ: اواﻳﻞ ﺟﻨﮓ ﺑﻮد و در اﻳﻦ ﻣﺪت ﻋﻤﻠﻴﺎتﻫﺎی مختلفی ﺷﺎﻣﻞ ﺣﻤﻞ و ﻧﻘﻞ ﻧﻴﺮو و ﻣﻬﻤﺎت ﺑﻪ ﺧﻂ ﻣﻘﺪم و ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﺑﺎزﮔﺮداﻧﺪن ﻣﺠﺮوﺣﺎن ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺟﺒﻬﻪ اﻧﺠﺎم میدادﻳﻢ. در آن زﻣﺎن ﻋﻤﻠﻴﺎتﻫﺎ ﻫﻨﻮز ﺷﻜﻞ خاصی ﺑﻪ ﺧﻮد ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد و ﻧﺎمی ﺑﺮای آﻧﻬﺎ اﻧﺘﺨﺎب نمی شد. ﭼﺮا ﻛﻪ اول ﺟﻨﮓ ﺑﻮد و ﺷﻨﺎﺳﺎیی ﻛﺎملی از ﻧﻴﺮوﻫﺎی ﺧﻮدی، دﺷﻤﻦ و ﻣﻨﻂﻘﻪ وﺟﻮد ﻧﺪاﺷﺖ. در آن روزﻫﺎی اﺑﺘﺪایی ﺟﻨﮓ ﺑﻪ دﻟﻴﻞ ﻧﺎﻫﻤﺎهنگیﻫﺎ و ﻧﻘﺺ اطﻼﻋﺎت ﻧﻴﺮوﻫﺎی ﺧﻮدی، ﻣﺎ در ﻋﻤﻠﻴﺎتﻫﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ از آﻧﻜﻪ از طﺮف دﺷﻤﻦ ﻣﻮرد ﻫﺪف ﻗﺮار ﮔﻴﺮﻳﻢ از ﺳﻮی ﻧﻴﺮوﻫﺎی ﺧﻮدی ﻣﻮرد ﻫﺪف ﻗﺮار میﮔﺮﻓﺘﻴﻢ و زﻣﺎنی ﻛﻪ هلیﻛﻮﭘﺘﺮﻫﺎ و ﻫﻮاﭘﻴﻤﺎﻫﺎ ﺧﻮدی در ﻣﻨﻂﻘﻪ ﻋﻤﻠﻴﺎت میﻛﺮدﻧﺪ، ﻏﺎﻟﺒﺎ ﻧﻴﺮوﻫﺎی ﺧﻮدی ﻓﻜﺮ میﻛﺮدﻧﺪ ﻛﻪ اﻳﻦ وﺳﺎﻳﻞ ﭘﺮﻧﺪه ﻋﺮاقی ﻫﺴﺘﻨﺪ و آنﻫﺎ را ﻫﺪف ﻗﺮار می دادﻧﺪ. ﺑﻂﻮری ﻛﻪ یکی از ﺧﻂﺮات ﺑﺰرگ ﻣﺎ در اﺑﺘﺪای ﺟﻨﮓ، ﻫﻤﻴﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺑﻮد و ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻮﺿﻮع در اﺑﺘﺪای ﺟﻨﮓ ﺑﺎﻋﺚ ﮔﺮﻳﺰان ﺷﺪن ﺑﻌﻀی از ﺧﻠﺒﺎﻧﺎن از اﻧﺠﺎم ﻋﻤﻠﻴﺎت در اﻳﻦ ﻣﻨﻂﻘﻪ ﺷﺪه ﺑﻮد و اﻳﻦ ﻫﺸﺪار را زﻣﺎنی ﻛﻪ از ﺗﻬﺮان در ﺣﺎل اﻋﺰام ﺑﻪ ﺟﻨﻮب ﺑﻮدم، ﺧﻠﺒﺎن ﻋلی ﺿﺮابی در ﭘﺎﻳﮕﺎه اﺻﻔﻬﺎن ﺑﻪ ﻣﻦ داده ﺑﻮد.
اﻳﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ دﻗﻴﻘﺎ در روز دﻫﻢ ﺟﻨﮓ و در ﻋﻤﻠﻴﺎتی ﻛﻪ ﻣﻦ و ﺷﻬﻴﺪ ﭘﺎرﺳﺎﻓﺮ ﻛﻪ از ﺧﻠﺒﺎﻧﺎن ﻣﺘﺒﺤﺮ و ﺗﻴﺰ ﭘﺮوازان ژاﺟﺎ ﻛﻪ اﻫﻞ ﺳﻨﻨﺪج ﺑﻮد و در ﺣﺎل ﺣﻤﻞ ﻣﻬﻤﺎت ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ در ﻣﻨﻂﻘﻪ «ﺧﺴﺮوآﺑﺎد» ﺑﻮدم ﺑﺮاﻳﻢ ﭘﻴﺶ آﻣﺪ.
در اﻳﻦ روز طی ﻋﻤﻠﻴﺎتی در ﺣﺎل اﻧﺘﻘﺎل ﻣﻬﻤﺎت ﺑﻮدم ﻛﻪ ﻣﻮرد ﻫﺪف آﺗﺶ ﻧﻴﺮوﻫﺎی ﺧﻮدی ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻢ و وقتی ﻛﻪ در ﺣﺎل ﮔﺮﻳﺨﺘﻦ از آﺗﺶ ﻧﻴﺮوﻫﺎی ﺧﻮدی ﺑﻮدم، ﺗﻐﻴﻴﺮ ﺟﻬﺖ دادم و در ﻛﻤﺘﺮ از ﻟﺤﻆﻪای ﺑﻪ داﺧﻞ آﺗﺶ ﻧﻴﺮوﻫﺎی ﻋﺮاقی اﻓﺘﺎدم و در ﻳﻚ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﻫﻢ زدن، هلیﻛﻮﭘﺘﺮم ﻣﻮرد ﻫﺪف راﻛﺖ دﺷﻤﻦ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺖ.
در ﺣﺎلی ﻛﻪ دود ﺗﻤﺎم ﻛﺎﺑﻴﻦ را ﭘﺮ ﻛﺮده ﺑﻮد ﻧﻴﺮوﻫﺎی ﻋﺮاقی ﻫﻢ ﺑﻪ ﺷﺪت ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻦ ﺗﻴﺮاﻧﺪازی می ﻛﺮدﻧﺪ. در آن ﻟﺤﻆﻪ در ﻣﻴﺎن اﻧﺒﻮه درﺧﺘﺎن ﻣﻨﻂﻘﻪ ﺑﻪ دﻧﺒﺎل ﺟﺎیی ﺑﺮای ﻓﺮود ﮔﺸﺘﻢ و ﺑﻪ سختی محلی را ﺑﺮای ﻧﺸﺴﺘﻦ هلیﻛﻮﭘﺘﺮ ﭘﻴﺪا ﻛﺮدم و ﻧﺸﺴﺘﻢ. ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺧﻠﺒﺎن (ﻫﻤﺎﻳﻮن ﭘﺎرﺳﺎﻓﺮ) ﻛﻪ ﻣﺠﺮوح ﺷﺪه ﺑﻮد را روی ﺻﻨﺪلی ﺑﺎﻟﮕﺮد ﺧﻮاﺑﺎﻧﺪم ولی دﻳﺪم اﻳﺸﺎن ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪه اﺳﺖ.
ﻣﻮاﺟﻬﻪ ﺑﺎ ﻋﺮاقیﻫﺎ
ﭘﺲ از دﻳﺪن ﺻﺤﻨﻪ ﺷﻬﺎدت ﭘﺎرﺳﺎﻓﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ از ﻛﺎﺑﻴﻦ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﭘﺮﻳﺪم. در اﻳﻦ ﺣﺎﻟﺖ اﺻﻼ ﻗﺎدر ﺑﻪ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﻣﻨﻂﻘﻪ و ﻣﻮقعیتی ﻛﻪ در آن ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮدم، ﻧﺒﻮدم. در ﺣﺎل ﺑﺮرسی ﻣﻮﺗﻮرﻫﺎی هلی ﻛﻮﭘﺘﺮ ﺑﻮدم ﻛﻪ شدت برخورد جسم سختی را در ﭘﺸت سر اﺣﺴﺎس ﻛﺮدم. ﻫﻨﻮز ﺗﺼﻮر نمیﻛﺮدم ﺑﻪ اﺳﺎرت دﺷﻤﻦ درآﻣﺪه ﺑﺎﺷﻢ. وقتی ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﻳﻚ ﺳﺮﺑﺎز ﻋﺮاقی را دﻳﺪم ﻛﻪ اﺳﻠﺤﻪاش را ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻦ ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ دﻳﺪن اﻳﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺑﺎ ﻳﻚ دﺳﺖ ﺳﺮ اﺳﻠﺤﻪاش را ﻛﻪ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻦ ﺑﻮد ﭼﺮﺧﺎﻧﺪم و اﺳﻴﺮ ﺷﺪم و دﻳﮕﺮ ﺧﺒﺮی از ﺷﻬﻴﺪ ﭘﺎرﺳﺎﻓﺮ ﻧﺪاﺷﺘﻢ ﺗﺎ اﻳﻨﻜﻪ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪم اﻳﺸﺎن در ﺧﺎك ﻏﺮﺑﺖ و در ﺷﻬﺮ ﺣﺴﻴﻦ اﻟﺒﺼﺮ زﺑﻴﺪی، ﺷﻬﺮ ﻧﺎﺻﺮﻳﻪ ﻋﺮاق ﺑﻪ ﺧﺎك ﺳﭙﺮده ﺷﺪ.
ﻛﻼم آﺧﺮ: اى ﻛﺎش ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﺳﺎﻳﺮ اﺳﺘﺎنﻫﺎ ﺗﻨﺪﻳﺲ ﻳﺎدﺑﻮد ﺷﻬﺪاى ﺧﻠﺒﺎن، در ﻣﺪﺧﻞ ورودى زادﮔﺎﻫﺸﺎن در ﺷﻬﺮ ﺳﻨﻨﺪج ﻧﺼﺐ ﻣﻰ ﮔﺮدید ﺗﺎ اﻟﮕﻮى ﻧﻤﺎدﻳﻦ واﺳﻪ ﺟﻮاﻧﺎن اﻳﻦ دﻳﺎر ﺑﺎﺷﺪ.
الهام جواهری پسندیده