شهید "محمدعزیز ولدی" با نیت دفاع از نظام و میهن اسلامی به عنوان بسیج ویژه به سپاه پاسداران پیوست و طی یک درگیری با عوامل ضدانقلاب در روستای نجی به درجه والای شهادت نایل گردید. در ادامه خاطره ای از زبان همسر این شهید گرانقدر را در نوید شاهد کردستان بخوانید.

به گزارش نوید شاهد کردستان شهید معظم محمد عزیز ولدی فرزند شکراله وفاطمه، مورخه 5 خرداد ماه سال 1320 در روستای نجی از توابع شهرستان مریوان دیده به جهان گشود. پدر ومادرش با انجام کارهای کشاورزی و طاقت فرسا، زندگی خود را می گذراندند.

تشکیل زندگی مشترک

محمد با رسیدن به سن مدرسه، بدلیل نبود امکانات تحصیلی و فقر مالی خانواده در آن دوره، توانست فقط در حد خواندن و نوشتن درس بخواند. سپس مدرسه را ترک نمود و در کنار پدر به کار در روستا پرداخت. در سن جوانی سنت رسول خدا (ص) را لبیک گفت و تشکیل زندگی مشترک داد که ثمره آن دو فرزند دختر و پسر است.

پیوستن به سپاه پاسداران

پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در سال 1357 و سربرآوردن احزاب و گروهکهای ضد انقلاب و برپاشدن آتش فتنه و جنگ توسط آنها در کردستان، محمد عزیز با نیت دفاع از دین و نظام نوپای اسلامی و عمل نمودن به وظایف دینی و انسانی خود، در قالب بسیج ویژه با سپاه پاسداران پیوست و مسلح گردید.

چگونگی شهادت

وی پس از شرکت در چندین درگیری و عملیات پاکسازی، سرانجام در تاریخ 9 آبان ماه 1362در درگیری با عوامل استکبار و در روستای نجی، هدف اصابت گلوله قرار گرفت و به کاروان سرخ شهیدان پیوست. پیکر مطهر شهید محمد عزیز ولدی توسط مردم مسلمان تشییع و در روستای زادگاهش بخاک سپرده شد.

به دلم الهام شده بودهمسرم به شهادت می رسد

آن روز خودبه خود بسیار بی تاب بودم. به هر جایی می رفتم فوراً به خانه برمی گشتم. به دلم افتاده بود که اتفاقی افتاده و یا می افتد. اذان ظهر را که گفتند، وضو گرفتم نماز بخوانم که صدای زنگ درب حیاط آمد. خودم درب را باز کردم. یکی از دوستان و همرزمان همسرم بود که می پرسید همسرت نیامده است؟ گفتم قرار شد امروز بیاید. هر وقت آمد می گویم به شما سر بزند. تازه رکعت آخر نماز را تمام کرده بودم که دوباره زنگ درب حیاط به صدا درآمد. پسرم رفت درب را باز کرد. دیدم همان دوست همسرم است. چشم هایش قرمز و ورم کرده بود. پیدا بود گریه کرده است. به من گفت همراه من به بیمارستان برویم، محمد عزیز مجروح شده و می خواهد شما را ببیند، در حیاط بیمارستان مرا به طرف سردخانه هدایت کردند. صدای گریه و زاری همه بلند شد. تازه فهمیدم همسرم مجروح نیست بلکه به شهادت رسیده است.

(از خاطرات آسیه حکیمی- همسر شهید)


برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۱
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۲
شیوا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۰۸ - ۱۴۰۲/۰۳/۳۱
0
0
پدربزرگ من شب به شهادت رسیده.نه بیمارستانی در کار بوده نه هیچی تونم تو روستا. بنظر من خاطرت همسرش را باید اصلاح کنید درست تیست.
پاسخ ها
نوید شاهد کردستان
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۰:۰۶ - ۱۴۰۲/۰۴/۲۱
با سلام ضمن تشکر از حسن توجه شما، در خاطره اینطور بیان شده که همسر گرانقدر شهید برای تحویل پیکر مطهرشان به بیمارستان رفته اند . لذا ایشان در بیمارستان به شهادت نرسیده است.
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده