نمونه ای از بی احترامی ضدانقلاب به مقدسات
قرآن را پرت کردند
ما در روستای آویهنگ زندگی می کردیم. آن روزها ایام تاسوعا وعاشورای حسینی بود. ساعت دو نصف شب گروهکهای ضدانقلاب وارد روستای ما شدند. همسرم هم خانه بود و همه درخواب بودیم. که سرو صدای ضدانقلاب هراسان بیدارمان کرد. همسرم آن موقع پنجاه سال بیشتر سن داشت و هشت فرزند داشتیم بنابراین در برابر آن همه اسلحه و گلوله چه کاری می توانستیم بکنیم؟ درب خانۀ ما به صدا درآمد. کسانی فریاد زدند که زود باشید درب را باز کنید اما ما باز نکردیم. درب خانه با قنداق تفنگ شکست و به داخل خانه ریختند. اصلا توجهی به سن و سال همسرم و التماس من و بچه ها نکردند. فورا قرآنی را آوردم و گفتم شما را به این قرآن قسم می دهم کاری به ما و همسرم نداشته باشید. قرآن را از دستم گرفتند و به گوشه ای پرت کردند. همسر بی دفاعم را به رگبار بستند وشهید کردند و بیرون رفتند. تا صبح روی جنازه گریه کردیم.
از خاطرات خانم حمیرا پیشکاری، همسر شهید