مرد مسجد و جهاد بود
رحمان پس از چندسال كارگري شغل بنایی را آموخت و معماری قابل شد ،ایمان، صداقت و داشتن باورهاي ديني قوي از او فردي قابل اعتماد ساخته بود و مردم شهر بانه به وثوق او ايمان و باور داشتند.با شروع مبارزات مردم مسلمان ايران در سال 57 به صف مبارزان پيوست و گمشدهي خود را در وجود رهبر كبير ومعمار اصلي اين حركت، حضرت امام خميني (ره) پيدا كرد و او را به عنوان مقتدا و مراد خويش برگزيد و در اطاعت امرش دوش به دوش ديگر همشهريانش براي به ثمر رساندن انقلاب اسلامي تلاشهاي شايستهاي را انجام داد.
خدمت در جهاد کشاورزی
اندكي پس از اينكه انقلابيون مسلمان شاهد پيروزي را در آغوش كشيدند، سرزمين مردان پولادين بانهاي جولانگاه بيگانهپرستان شد و حضور ناموجه آنان شهد شيرين اين پيروزي را بركام مردم آنجا تلخ گردانيد.رحمان از همان آغازين روزهاي حضور گروهكها در بانه، علم مخالفت را با آنها برافراشت و عليرغم سلطهي همه جانبهي آنها بر منطقهي بانه لحظهاي از مخالفت با آنها غافل نشد و هيچگاه از تهديدات آنها خم به ابرو نياورد.با شروع فعاليتهاي جهاد سازندگي در شهرستان بانه، عليرغم مخالفتهاي اطرافيان و تهديدات عناصر ضدانقلاب، وارد اين نهاد مقدس شد و با همت والاي خويش براي رفع محروميت منطقه به كمك مردم شتافت و هيچگاه درنگ را در اين راه برخود جايز نديد و با ايماني به استواري كوه آربابا به دفاع از انقلاب اسلامي و توسعهي اهداف جهادسازندگي پرداخت و همهي توان خود را در اين راه معطوف كرد.
خدمت در مناطق عملیاتی جنوب
رحمان پس از يك تلاش خستگي ناپذير در شهرستان بانه، به منظور اداي تكليف، عازم مناطق عملياتي جنوب كشور شد و در شهرهاي اهواز، خرمشهر و آبادان به عنوان جهادگر در حفظ و حراست از كيان كشور اسلامي ايران تلاشهاي ارزندهاي را از خود نشان داد.او در مدت حضور در مناطق جنوب با صبر و پشتكار و ايمان و صداقتش همه را مجذوب خود نموده بود. همراهان او پيوسته اعمال نيكش را برزبان دارند و از آن به عنوان صدقهي جاريهاي ياد ميكنند كه نام اين جهادگر گمنام را براي هميشه درذهن همرزمانش جاودانه خواهد ساخت.
چگونگی شهادت
رحمان پس از اتمام مأموريت، مجدداً به ديارش برگشت و بدون وقفه كار آباداني و عمران را در منطقهي بانه آغاز كرد. يكي از مأموريتهاي اصلي او در مدت خدمت، احداث و بازسازي مساجد موجود روستايي بود در اين زمينه دهها يادگار را از خود برجاي گذاشته است و مساجد تعداد زيادي از روستاهاي بانه يادگاري از نقش هنرمندي او بر صفحات گذراي روزگار ميباشد و رحمان بدون شك در اجرا و ثواب عبادات آن شريك است.شهيد فرجي در 4 مهر ماه 1364 در حالي كه مشغول مرمت ساختمان مساجد يكي از روستاهاي بانه بود، در حين برگشت، دركمين خلقيان انسان كش افتاد و سينهي پاكش آماج گلولهي دشمنان مردم كرد قرار گرفت و در غروبي غمبار، قالب جسم را تهي كرد و مهمان خوان پرتنعم الهي گرديد.
جوشش خون
هر طفلي آرزو دارد كه از كانون گرم محبتهاي پدر برخوردار باشد و اصولاً وجود پدر تكيهگاه بسيار محكمي است براي فرزند و نبود آن ميتواند باعث مشكلات فراواني شود. زماني كه پدرم به شهادت رسيد من 3 ساله بودم، چيزي را به ياد نميآورم و آنچه را بيان ميكنم، مطالبي است كه از اطرافيان شنيدهام، پدرم وقتي پس از اتمام كار تعمير مسجد از روستا عازم شهر ميشود، ماشين حامل او را عناصر كومله با موشك آرپيجي 7 منهدم ميكنند، اما پدرم زخمي ميشود، وقتي عناصر كومله ميبينند كه او هنوز زنده است، او را بيرون ميآورند و در چند قدمي ماشين رگبار به قلب او ميبندند و به شهادت ميرسانند، عموهايم تعريف ميكنند، با اينكه ساعتها از شهادت او گذشته بود، اما گويي چشمهاي از خون از قلبش ميجوشد و مدام فوران ميكند، حتي وقتي كه ايشان را دفن كرده بودند، باز هم اين خون در حال جوشش بوده است و اين موضوع تعجب همگان را برانگيخته بود. 1
آرزوي پدر
من شنيدهام و هميشه هم در جامعه تكرار ميشود، فرزندان چكيدهي وجود والدين هستند و آنها تنها كساني را كه بيشتر از خودشان دوست دارند و خواهان موفقيت آنها هستند، فرزندانشان ميباشند و اين امر حكايت از علقهي ريشه دار به نام محبت و عشق در وجود آنها دارد و همين عشق و علاقه براي والدين آرزوهايي را ترسيم ميكند كه همهي آنها تصوير تمام نمايي از ترقي و پيشرفت فرزندانشان را در بر ميگيرد. اين را به اين جهت عرض كردم، چون زماني كه به جستجوي پدر پرداختم و نبودش را خلأئی بزرگ در محيط خانه يافتم، مادرم سعي كرد، در حد فهم من داستان كوچ خونبار پدر را برايم بازگو كند، اما باوركردنش براي من بسيار سخت بود، وقتي كه بزرگتر شدم، نبودنش را پذيرفتم و اين بار از آرزوهايش به پرسش آمدم، همه به اتفاق گفتند: تمام آرزويش، موفقيت تو در تحصيل بود، درنگ را برخود جايز نديدم و به پاس زحمات بي قياس پدر و به نيت توجهات روح بزرگش، پاي درركاب توسن علم هرچه در توان داشتم، مايه گذاشتم و خداوند را شاكرم كه در اين راه به مقصد رسيدم و امروز شادم از اينكه روح بزرگ پدر را با جامهي عمل پوشاندن به آرزوهايش شاد كردهام.2
كار در جهاد سازندگي ثواب دارد
شهيد رحمان، بسيار آدم هنرمندي بود، دوستان به او ميگفتند: آقاي همه فن حريف، درواقع او اين چنين بود، با اكثر حرف و فنون در حد استادي آشنايي داشت و براحتي ميتوانست در هرجايي كار دلخواهش را با زحمت كم به انجام برساند.
اما او با داشتن اين امتيازات، وارد جهاد سازندگي شده بود و در روستاها به كار سخت و طاقتفرساي بنايي و معماري ميپرداخت، تازه غير از اينكه كارش بسيار سخت بود، ضريب امنيتي آن هم بسيار پايين بود و افراد ضد انقلاب، با تمام توان با نيرهاي جهاد سازندگي مقابله ميكردند و آنها را به شهادت ميرساندند.
اطرافيان و دوستان در اين زمينه هميشه نگران رحمان بودند و ميگفتند: رحمان هيچ وقت با گروهكها سر سازش نداشته و درجايي هم كار ميكند كه هر لحظه بيم شهادتش به دست ضدانقلاب ميرود. لذا به او ميگفتند: تو با اين همه تخصصي كه داري نبايد در جهاد كار كني، بيا بيرون در گوشهي ديگر مشغول به كار باش، اما رحمان از صميم قلب به جهاد و كار در آن اعتقاد داشت و در برابر اين پيشنهاد، با صراحت و قدرت تمام ميگفت: كار در جهاد ثواب دارد و من هم به اين كار علاقمند هستم، لذا خطرات آن را هم آگاهانه پذيرفتهام و براي رضاي خداو مردم كارم را ادامه ميدهم و ديدیم كه رحمان در آخر هم سند وفاداري خود را به آرمانهاي انقلاب اسلامي و امام راحل با خونش امضا كرد و در ادامهي راهي كه انتخاب كرده بود، شك و شبههاي را به خود راه نداد.3