عبدالله یک جهادگر واقعی بود
آري سيد عبدلله از همان ابتداي زندگي، درد يتيمي و بي پناهي را تجربه و با سختيهاي آن دست و پنجه نرم كرد. وقتي شش ساله شد، مادرش او را راهي مدرسه كرد و عزمش را جزم كرد كه به هر طريق ممكن فرزند را به مدارج عالي علمي برساند، اما مشكلات عديده ي زندگي توان تحمل را از عبدالله سلب كرد و او به ناچار پس از چند سال با درس و مدرسه وداع گفت و راهي بازار كار گرديد و در كشاكش دهر، صبر ايوب را پيشه كرد و هر چه در توان داشت در اين مبارزه به كار گرفت تا بالاخره توانست بر مشكلات فايق آيد.
مبارزه با بی عدالتی ظالمان
او كه تلخيهاي فراواني را در مسير زندگي كشيده بود، خوب ميدانست كه تمام آنها نتيجه ي بي عدالتي و حاكميت نامشروع حاكماني است كه جز به منفعت خود نميانديشند واز زندگي پرمشقت روستانشينان محروم و پا برهنه و مظلوم اطلاعي ندارند، لذا با اينكه از نظر علمي در سطح بالايي قرار نداشت، اما در قرائت درست از صحيفه ي سياه زندگي حاكمان سرآمد بود و پيوسته از ظلم وجور آنان ميگفت و مترصد فرصتي بود تا حركتي را عليه ديو سياه بي عدالتي آغاز کند، لذا وقتي نسيم خوش انقلاب اسلامي وزیدن گرفت، درنگ را برخود جايز نديد و به صفوف پولادين مبارزان پيوست و به نداي رهبري معظم اين حركت رهايي بخش لبيك گفت و در حد وسع وتوان به تلاش و تكاپو پرداخت.پس از پيروزي انقلاب اسلامي و حضور ناموجه گروهكهاي ضدانقلاب در اين استان، سيدعبدالله موضعي تند عليه آنان اتخاذ كرد و بر اين باور بود كه اين حركت سرآغازي است براي بقاي در محروميت و فقر مضاعف مردمي كه سالها اين بار سنگين را بردوش کشیده اند.
پیوستن به جهادسازندگی
چون در دامان فقر پرورش يافته بود، تمام آرزويش در خدمت به محرومين خلاصه می شد و هميشه تلاش ميكرد فرصتي را به دست آورد تا از آن طريق باری از دوش مردم بردارد و در زدودن آثار فقر و محروميت نقشي از خود به يادگار بگذارد، لذا با شروع فعاليتهاي جهادسازندگي به اين نهاد انقلابي پيوست و با قدرت تمام براي خدمت به مردم محروم منطقه آماده شد و در طول سالهاي خدمتش در اين راه از هيچ كوششي دريغ نكرد و به عنوان يك جهادگر از كمك به رزمندگان مستقر در منطقه هم غافل نبود و بخشي از مأموريتهاي اداري خود را در اين زمينه به انجام ميرسانيد.
چگونگی شهادت
اين جهادگر پر تلاش بعداز سالها خدمت در 28مهرماه 1364 زماني كه در حال انتقال نيازمنديهاي رزمندگان اسلام به پايگاههاي محل استقرار آنها بود در حد فاصل روستاي بوریدر و سروآباد در كمين كينه ی دشمنان خدا قرار گرفت و خون سرخش يادگار دشت های آلاله خيز كردستان گرديد و نقش مردانگي و ايثار را در سرزمين شيرمردان اين ديار به يادگار گذاشت و به مهمانی ملكوت رفت.
صبر و شكيبايي
يكي از بهترين و برازنده ترين صفات انساني صبر و بردباري است که وديعه اي از ودایع حضرت حق به شمار ميرود و هر آن كس را كه در دوستي با او صادق باشد به اين فضيلت مزين ميگرداند. سيدعبدالله جامع صفات نيكوي انساني بود، اما صبر وشکیبایی او در مقايسه با ساير ويژگيهاي خوب او از برجستگي بيشتري برخوردار بود.او در مقابل مشكلات قدرتي به صلابت كوهها داشت و چون از كودكي با سختي و رنج پرورش يافته بود، لذا در اين راه مانند پولاد عمل ميكرد.
جهادگر مقاوم
زماني كه وارد جهادسازندگي شد، شبانه روز
كار ميكرد، به مأموريتهاي مختلف ميرفت،
در مسيرهاي خطرناك گام ميگذاشت و تمام مشكلات موجود را با جان ودل پذيرا
ميشد و با اينكه من سختي شرايط كارش را از چهره ي او ميخواندم، اما او هيچ وقت
از مشكلات كارش به من چيزي نمي گفت و دليلش هم اين بود، دوست نداشت من غصهي كار
او را بخورم و خودم را با مشكلات كاري ايشان درگير كنم. هر وقت دراين زمينه از او
سؤالي ميپرسيدم يا سعي ميكرد طفره برود يا ميگفت: من فقط وظيفه ام را انجام ميدهم، زندگي پستي و بلندي و فراز و نشيب دارد، كار هم
بخشي از زندگي است، لذا ممكن است در مقاطعي مشكلاتي هم داشته باشد، اما تحمل آنها
كار من است، شما نگران اين مسايل نباشيد.زماني كه به شهادت رسيد، تازه من فهميدم
كه اين انسان مؤمن چقدر صبور و بردبار بوده است، چون وقتي همكارانش از سختي شرايط
كار و مأموريتهاي او سخن ميگفتند، من تعجب ميكردم و به سيدعبدالله غبطه ميخوردم
كه چقدر صابر و پايدار و با استقامت بوده است. اميدوارم خداوند خود اجر و پاداش
اين همه زحمت و تلاش را به او عنايت فرمايد. (1)
پدرم مايه ي افتخار ماست
اطرافيان نقل ميكنند و ميگويند: پدرم وقتي
چهار ساله بوده، پدرش را از دست داده است، من هم وقتي كه سه سال ونيم داشتم، پدرم
به شهادت رسيد، لذا از دوران بودن در كنار او به دليل کم سن و سالی چيزي به ياد ندارم،
اما به آنچه كه از سلوك معنوي و سيره پدرم از ديگران شنيده ام مباهات ميكنم.
امروز هر گاه سخني از او در بین كساني كه با اين شهيد محشور بوده اند، به ميان مي آيد، از اذكار خير آنان، تصويري از مردانگي، صداقت و
ايمان و تقوا در مقابل چشمانم نقش ميبندد.پدرم يك مسلمان به معني واقعي بود و
چون به سلسله جليله سادات منسوب بود،
راه زندگي را جز بر طريق اجداد پاكش طی نكرد و در ترويج معروفات لحظه اي
درنگ نكرده است، او بخشي از مشكلاتي را كه در زندگي تحمل كرده است، در واقع مسايلي
بوده كه براي رفع نياز مردم به استقبال آن رفته. عاشق صادقي بوده و رضايت خداوند
را در رضايت و آسايش خلق او جستجو ميكرده و براي كسب رضايت حضرتش خود را وقف
خدمت به مردم كرده بود .من هميشه گفته ام در آينده ام خواهم گفت: «پدرم مايه ي
افتخار ماست» و از خداوند هم ميخواهم گامهاي ما را در ادامه ي مسير پرافتخار او
مستدام بدارد. (2)